روایت یک خبرنگار از مصاف با مرگ در ارتفاعات 2000متری/ پایانی بر یک آغاز

مدل اردوهای جهادی که چند سالی است در کشور راه‌اندازی شده است با الگوگیری از دفاع مقدس می‌تواند محرک بدنه‌ مدیریتی کشوربه سوی اهداف عالی باشد.

به گزارش زرین نامه به نقل از دانا؛ در دوره‌ کنونی که فشار تحریم‌ها بار دیگر وضعیتی شبه جنگی را برای ملت ایران رقم زده است نیز به نوعی کمبود مدیران جهادی در عرصه‌های مدیریتی کلان کشور را احساس می‌کنیم. مدل اردوهای جهادی که چند سالی است در کشور راه‌اندازی شده است با الگوگیری از دفاع مقدس می‌تواند محرک بدنه‌ مدیریتی کشوربه سوی اهداف عالی باشد.

گروه جهادی منتظران خورشید یکی از این گروه هاست که مناطق محرومی در ارتفاع 2 هزار متری از سطح زمین را برای پیشبرد حرکت جهادی خود انتخاب کرده اند که در ادامه بخشی از سفرنامه این اردو را می‌خوانید.

حرکت

27اسفندماه از پاتوق جهادی حرکت مان آغاز شد... (بچه های جهادی به ساختمانی که متعلق به گروهشان بود "پاتوق"می گفتند) یک دستگاه اتوبوس ک تقریبا همگی زوجهای جوان بودند که آخرین آنها دو هفته ای از صیغه محرمیت شان می گذشت و اولین شان نیز دو سالی از زندگی مشترکش.

دودستگاه تویوتا بود که 10نفری هم در کابین هایشان جای گرفته بودند... به 3راه افسریه که رسیدیم 3تویوتای دیگر هم اضافه شد که پلاک آنها حکایت از نشان وزارت دفاع داشت و اولین باری بود که خودروی این وزارتخانه را در اردوی جهادی می دیدم. وقتی سوال کردم، گفتند: برای نخستین بار در یک وزارتخانه به همت همکاران بسیجی اش یک گروه جهادی شکل گرفته و بسیجیان حوزه مقاومت حضرت رسول سازمان صنایع دفاعی نام گروهشان را مزین به نام "نور علی شوشتری "کرده بودند... .

اعزام به دوکوهه

ساعت4و45صبح رسیدیم دوکوهه و خادم گروه اعلام نمود ساعت 5و30همگی آماده حرکت از مقابل حسینیه حاج همت باشند. واقعا 45دقیقه خواب هم نوبری بود که فقط آن لحظه می شد قدرش را دانست...راس ساعت، شلوارهای خاکی و پیراهن های بسیج سازندگی میان برادران توزیع شد و لحظه ای طول نکشید که برادران خاکی پوش اجتماع نموده و فرمان نظامی داده شد.البته بسیار متفاوت...وقتی فرمان از جلو از راست نظام گفته شد همگی پاسخ دادند "جهادی" و وقتی گفته شد: به احترام اهالی روستاها به احترام همه ی گروههای جهادی خبردار: همه گفتند "اهالی" و سپس فرمان "بدو رو" داده شد و رجزهای دفاع مقدسی فریاد زدا شده " اگر تیر مسلسل ها شکافد سینه ما را ... نخواهیم دست بیعت را جدا سازیم از روح الله"
و خاطرات دوکوهه از ذهنم عبورمیکرد و رجزهای صبحگاهی رزمندگان کمیل و حنظله و حبیب و میثم و صوت دلنشین نورایی و سخنان حاج همت و حاج احمد متوسلیان و شوخی های دستواره ...

گویی یکبار دیگر دوکوهه پس از گذشت26سال شاهد اعزام گروهانی از رزمندگان است به عملیات. اما اینبار سلاح رزمندگان، قلم و کاغذ و بیل و کلنگ شان هست و خواهران نیز اصلی ترین رزمندگان گردانند که تا خط مقدم بلکه جلوتر از خاکریز برادران مشغول جهادند عملیاتی به نام "سازندگی" در مقابل دشمنی به نام "فقر و تبعیض"

پایتخت مقاومت ایران

قدم ها به دزفول رسید پایتخت مقاومت ایران و کاروان جهادی در مقر سپاه متوقف شد تا اعزامش را در تاریخ جهاد دزفول ثبت کند.همه آمده بودند از فرمانده سپاه سرافراز دزفول که با همکارانش میزبان مراسم بودند تا امام جمعه و برخی از مسولان ...از حق که نگذریم مسیول صدا و سیمای دزفول از همان دوکوهه با گروه خبری اش به استقبال جهادگران آمد. جهادی ها یک به یک صف شدند و پیشانی بندهای یازهرا(س) را بسته و چفیه ها را دور گردن آویختند، از زیر قرآن که عبور کردند خودروها یکی پس از دیگری جلوآمده و 14تویوتای سپاه و یک خودرو هم از فرمانداری به خط شدند همه خودروها با تصاویر امام و آقا و پرچم یازهرا(س) و جمهوری اسلامی تزیین شده بود و وقتی حرکت با صدای مارش و زمزمه ی حاج صادق که میخواند "ای لشکر صاحب الزمان..." آغازشد، تمام دزفول را متوجه خویش کرد آری دوباره دزفول عطر جهاد و هجرت به خود گرفته بود و گوینده از پشت بلندگوها اعلام میکرد: "توجه توجه .. هم اینک گروه جهادی منتظران خورشید به مناطق محروم فداله عمران دزفول برای سازندگی و خدمت رسانی اعزام می گردد..."

راه‌های پرسنگلاخ قله ها

واقعیتش هرچه ابتدای سفر خوش گذشت و حال و هوای سفر هم جانم را تازه کرد، طی کردن 9ساعت راه که چه عرض کنم بی راهه هایی به نام راه، تمام جان و جسمم را خسته کرد. 15دستگاه خودرو که یکی پس از دیگری پیچ های با درجات مختلف را از 30و40درجه تا 360درجه دور میزدند؛ با سختی تمام به قله هایی تا ارتفاع2105متر از سطح دریا رسیده و سپس تا عمق دره پایین می آمدند اما از آنچه خبری نبود خانه بود و روستا...تا قله ها را به امید رسیدن به روستا پایین می آمدیم دوباره کوهی به ارتفاع آسمان مقابلمان خودنمایی میکرد...آنقدرمسیر، پرسنگلاخ بود که شهادتین ذکر مدام لبهای مان بود و نتیجه ی آن خرابی و توقف خودروها یکی پس از دیگری بود تا اینکه 3خودرو از کار افتاد و سرنشینان آنها هم سرنشین رکاب و پشت وانت تویوتاها شدند و نهایتا دراوج شگفتی به سلامت(!) به منطقه فداله عمران رسیدیم.

شروع باران و تگرگ و سیل

وارد روستاها شدیم گویا هیچ سکنه ای نبود...کمی غیر طبیعی بود این خلوت بویژه آنکه گفته بودند اهالی این دیار،عشایر هستند وگفتیم شاید به جای اردیبهشت، تصمیم گرفته اند اواخر اسفند،کوچ کنند...نزدیک امامزاده شدیم که محل استقرار گروه بود. باورش برایمان سخت بود. گویا تمام روستاهای اطراف دور امامزاده مجتمع شده بوده و چشم انتظار گروه جهادی بودند...بارسیدن جهادگران،تمام اهالی به ستون ایستاده و مصافحه کردند و مراسم افتتاحیه همانجا آغازشد... نیمه های شب بود که صداهای رعد و برق آمد اما صداهایی که در طول عمر به شدت غرش آن نشنیده بودیم گویا راکت و موشک به کوهها اصابت کرده باشد آنگونه صداها مهیب بود که نماز وحشت واجب شد... من باید ساعت 2نیمه شب به دزفول می آمدم و برای ماموریتی 2روزه برمی گشتم اما آنچنان تگرگ شدید بود که جرات خروج نکردیم اما خب چون با بچه های جهادی چند صباحی گشته بودیم و ترس گویا از وجودمان رخت بربسته بود لذا ساعت 4صبح 2نفری راه افتادیم. دقایقی که آمدیم به رودخانه ی جلوی مدرسه رسیدیم که روز قبل چند قطره آب هم نداشت و اینک رودخانه ای خروشان شده بود، 45دقیقه ای معطل شدیم تا کمی آب پایین بیاید و ما رد شدیم.

با کمی نگرانی راهمان را ادامه دادیم اما چه ادامه دادنی... دقایقی نگذشت که گویا خداوند شیرآسمان را باز کرده باشد که باران نه قطره قطره و مشت مشت که گویا از آبشار آسمان به دره ی زمین نازل می گردد و ما زیر این بارانی که تا آن دم ندیده بودم به هر سختی که بود خود را به قله رساندیم اما ناگهان به همان شدت باران، تگرگ ها بود که به اندازه ی توپ فوتبال دستی از چپ و راست و جلو و عقب به ماشین اصابت میکرد. حقیقتا مبهوت شده بودیم... آنچنان باد شدید می وزید که روی قله و کنار دره، ماشین را تکان می داد و هر لحظه نگران چپ کردن ماشین بودیم.

باز هم به هر سختی از قله به دره رسیدیم اما آنچه نباید را مقابل خود دیدیم سیلی که نگاه به آن وحشت را به دل می افکند و حتی چشم از نگاه به آن آبهای گل آلود وحشی هراسان بود. اطاله نکنم کلام را... دو ساعت و نیم پشت این دره معطل ماندیم تا آنکه آب کمتر شود و آنگاه با بسم الله و یازهرا از آبها گذر کردیم و سپس سه ساعتی نیز پشت رودخانه دیگری با 50متر عرض معطل شدیم و بازهم لحظاتی نمانده بود که آب ما را با خود ببرد و آنروز یازده ساعت با حضرت عزراییل دست و پنجه نرم کردیم و شاید10بار مرگ را به چشم دیده و صدها بار شهادتین را بلند اعلام کردیم...

جهاد کمیته ها

آنچه اردوی جهادی را در ذهن و جانم ماندگار کرد جهاد فرزندان روح اله در آن دیار کوهستانی بود که حتی سیل و تگرگ و باران نیز مانع خدمت رسانی شان نشد. درب بزرگ امامزاده را بوران آن قله ها از جاکند اما قدم های استوار سربازان ولایت ثابت قدم ترشد... کمیته هنری تمام دیوار امامزاده و مدرسه روستا را رنگ آمیزی و سپس کلاس درس بچه ها را نقاشی کرد تا سال جدید را با مدرسه ای نو آغاز کنند...کمیته ی عمرانی علی رغم تمام سختی های باورنکردنی 10چشمه سرویس بهداشتی را تقدیم خانواده های سالخورده نمود...کمیته ی مطالبات اداری، دهها نامه ی مردم به ادارات را تنظیم کرد تا پیگیری نماید و گزارش کاملی از وضعیت منطقه را آماده نمود برای ارایه به مسیولین عالی نظام...کمیته ی فرهنگی کار تبلیغات را به نحو احسن انجام داده وبه مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) مراسم برگزار نمود و برگزاری نماز جماعت و ادعیه و اهداء قرآن و مفاتیح و سبد فرهنگی به اهالی و ... نیز که از امورجاری این کمیته بود... ورزشکاران کمیته ورزشی هم که با مسابقات متعدد تیراندازی و فوتبال و دارت و طناب کشی و اهدای جام و جوایز مختلف، سنگ تمام گذاشتند... کمیته ی بهداشت و درمان نیز علاوه بر شناسایی عمومی منطقه با استقرار پزشک و چشم پزشک و دکتراطفال به خدمات عمومی پرداخت. اگرچه فرصت مجال خدمت مطلوب را نداد،لیک نجات جان مادر باردار که به دلیل سیل نمیتوانست به شهر منتقل گرددد و سلامت نوزاد بهترین ارمغان این کمیته بود که البته اهالی نیز با ذبح قربانی از زحمت این کمیته قدردانی کردند.

صد البته در این بین آنکه مجاهدتش ویژه بود و حقیقتا ارزنده تر؛ فعالیت خواهران جهادگر بود که هیچ محدودیتی جلودارشان نبود و ایثارشان نیز در حروف و کلمات این سطور نمیگنجد...

نجات با بالگرد

آری سیل تمام آن بیراهه ی پرسنگلاخ را خراب کرد حتی نیسان حامل تجهیزات گروه جهادی را نیز غرق در آبها کرده و با خود برد و بخش‌هایی از راه نیز بویژه در قله ها خورده شده بود و از همه بدتر، شکاف وسط راه بود که خطرناک می کرد حرکت خودرو را چه رسد اگر تعداد خودروها به 15دستگاه برسد که احتمالا 5تای آن نیز سالم نمیرسید و سرنشینانش نیز انتهای دره ماوا می گرفتند... اما اوضاع آن جایی نگران کننده شد که تمام شدن بنزین خودروها و کپسول گاز برای پخت و پز و نفت برای گرمایش و حتی اتمام نان برای خوردن، اوضاع را بحرانی و به قول معروف شرایط منطقه را قرمز نمود تا آنکه با پیگیری فرمانده سپاه خوزستان، بالگرد هلال احمر به پرواز درآمد و طی2پرواز، تیم پزشکی و خواهران گروه را نجات داد تاخیال خادمین گروه را آسوده کند از خطرات احتمالی که حقیقتا اتفاقات ناگواری را پیش روی جهادگران قرار می داد کما اینکه در برگشت با برادران به اندازه ای داغان شدیم و شدم که هنوز یک هفته ای است کارم شده رفتن به دکتر و زدن آمپول هایی که بدن را به اوضاع طبیعی درآورد و ...

پایانی بر یک آغاز

اگر چه با ناراحتی جهادگران اردو، یک روز زودترا ز موعد، بالاجبار پایان پذیرفت چرا که اعلام شده بود قرار است باز هم همانگونه باران می بارد و در لالی و اندیکا که کنار ما بود 5 نفر در سیل جان داده اند؛ لیک این پایان، تنها خاتمه ای بود بر اردوی نخست و صد البته آغازی بر یک جهاد مستمر، آغازی بر پیگیری دهها نامه ی روستاییان، آغازی برآنکه یادمان نرود چگونه عشایر غیور آن دیار 365روز را در آن دیار محروم از امکانات اولیه ی زیستن سپری می کنند، آغازی برای پیگیری راه که از همه مهمتر است و پیگیری آب و برق و سرویس بهداشتی و... آغازی برای یک جهاد همه جانبه از سوی آنانکه مدعی تداوم راه آقا نور علی (شوشتری) اند و نام خود را گذاشته اند "منتظران خورشید"...

نگارش توسط اسماعیل احمدی

انتهای پیام/م

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه