رمز و رازهای زندگی اولین پزشک متخصص «دیپلمه» علی آباد کتول + تصاویر
دکتر رضاقلی اولین پزشک متخصص اطفال مازندران و گلستان است که برای درک بیشتر مردم آن زمان روی تابلوی مطبش اینگونه می نویسد: "دکتر رضاقلی دیپلمه از فرانسه" و اتفاقاً مردم هم باور می کنند.
به گزارش زرین نامه؛ بیش از 50 سال از بازگشت مرد دیپلمه از فرانسه به زادگاهش علی آبادکتول می گذرد. با یادآوری آن روزهای جوانی اگر چه شادابی به ذهن و لبخند رضایت به لبش می آید اما یادآور اشک ها و غصه های روزهای تلخ کمبودهای پزشکی و تلاش پزشک جوان برای ارتقاء فرهنگ بهداشت عمومی در منطقه هم هست.
ذولفقارخان معززی مردی روشنفکر، اندیشمند و عاشق مردم بیش از نیم قرن پیش تصمیم می گیرد حسینقلی و رضاقلی 2 پسر باهوش و با انگیزه خود را برای تحصیل در رشته پزشکی به فرانسه بفرستد تا وضعیت بهداشت عمومی آن روزهای مردم دیار کتول را سر و سامان دهند.
پدر می داند که می تواند به فرزندان خود اعتماد کند و فرزندان هم می دانند وقت آن است، تحولی در حوزه سلامت جامعه به وجود بیاورند که بعد از تحمل چندین سال سختی و رنج دوری از وطن، "حسینقلی" می شود اولین پزشک روماتولوژی ایران و "رضاقلی" هم به عنوان اولین پزشک متخصص اطفال در مازندران و گلستان تخصص می گیرد.
مرحوم دکتر حسینقلی معززی وقتی فارغ التحصیل می شود ترجیح می دهد به جای ماندن در فرانسه یا طبابت در تهران، مطبی در علی آبادکتول راه بیاندازد که روی تابلوی آن هم (بر اساس اینکه در فرانسه دیپلم یعنی مدرک) می نویسد؛ "دکتر حسینقلی دیپلمه از فرانسه" و تا آنجا در تخصص و مهارت خود پیش می رود که بیماران از سراسر کشور برای درمان سراغ او می آیند.
دکتر رضاقلی در جوانی
دکتر رضاقلی هم بعد از چند سال تخصص خود را در حوزه درمان اطفال می گیرد و مطبی در همسایگی مطب برادرش حسینقلی تاسیس می کند. وی نیز همانند برادر بزرگتر می نویسد "دکتر رضاقلی دیپلمه از فرانسه" و در آنجا کار طبابت را آغاز می کند.
اینکه نام آن ها را در اینجا بدون نام فامیلی استفاده می کنم هم خودش داستانی دارد، دکتر رضاقلی و دکتر حسینقلی در علی آبادکتول با این نام ها بیشتر معروف هستند و اگر سراغشان را از قدیمی ترها و حتی جوان ها در این شهرستان بگیرید حداقل یکبار به مطب آن ها رفته اند یا وصفشان را شنیده اند.
در تمام این مدت سعی برادران معززی تشخیص دقیق بیماری ها با استفاده از علائم بالینی و صرف کمترین هزینه برای بیماران بوده است.
ماری دومینیک مازو همسر فرانسوی تبار دکتر رضاقلی نقل می کند: خیلی وقت ها بیمارانی که به مطب همسرم می آمدند پولی نداشتند و او نیز علاوه بر درمان رایگان آن ها، هزینه نسخه و بازگشت به وطنشان را هم پرداخت می کرد.
دکتر رضاقلی با ماری در دوران تحصیل آشنا می شود و بعد از چند سال بالاخره پدر و مادر او راضی می شوند دوری دخترشان را تحمل کرده و او را به ایران بفرستند.
ماری درباره آشنایی خود با دکتر می گوید: "ساختمان های خوابگاه ما قدیمی و بسیار سرد بود و من و دوستم برای درس خواندن شب ها از فضای گرم کتابخانه استفاده می کردیم. دکتر نیز همیشه به آنجا می آمد. یکبار که برای خواهرم نامه می نوشتم، به من گفت؛ «چقد می نویسی، خسته نشدی؟»
دکتر رضاقلی در جمع روستائیان افراتخته
من هم لبخندی زدم و بالافاصله گفتم: "تسلیت". متعجبانه پرسید؛ چرا؟ گفتم: امروز در روزنامه خواندم که در خراسان ایران زلزله آمده و تعدادی از مردم کشور شما جان داده اند. برایش جالب بود که من به اخبار ایران توجه داشتم"
چند بار دیگر هم او را در کتابخانه دیدم که یک روز به من پیشنهاد ازدواج داد، خانواده ام ابتدا بخاطر مسافت زیاد مخالف بودند اما بالاخره راضی شدند که حداقل یکبار ایران را ببینم و بعد تصمیم بگیریم.
ضل گرمای تابستان از فرانسه به علی آباد آمده بودم که فردایش به دکتر گفتم: "اینجا هوا خیلی گرم است، فوراً من را به تهران ببر، می خواهم به فرانسه برگردم" که دکتر هم با اصرار گفت: "فقط یک روز به من فرصت بده، قول می دهم نظرت عوض شود."
فردای آن روز با اسب به افراتخته رفتیم که سرسبز، زیبا، خوش آب و هوا و همانند بهشت بود و من با دیدن آنجا 3 ماه در علی آباد ماندگار شدم. (می خندد)
دکتر رضاقلی در کنار پسر ارشدش بیژن
وی ادامه می دهد: با دیدن خانواده دکتر رضاقلی به ویژه ذوالفقارخان و روستای زیبای افراتخته کاملاً نظرم عوض شد. به او جواب مثبت دادم و بعد از 3-4 سال بالاخره با هم ازدواج کردیم.
از ماری درباره مسلمان شدنش می پرسم که می گوید: "مادر شوهرم مرا به اسلام آورد و البته اجدادم اصالتاً اهل اندلس(اسپانیای فعلی) و مسلمان بودند که در اثر ماجرای شوم تاریخی و اجبار، عیسوی شده بودند و این شد که با مسلمان شدن من مخالفتی نکردند."
هر چه می گذرد ماری دومینیک مازو بیشتر به ایران و فرهنگ ایرانی علاقمند می شود تا آنجا که 6 سال پیش مغازه ظروف سنتی هنرمندان میبد یزد را در علی آبادکتول راه می اندازد.
ماری از ارادتمندان امام خمینی (ره) است و در زمان تبعید ایشان به رئیس جمهور فرانسه، نامه ای با این عنوان می نویسد: "خواهش می کنم از امام خوب ما، پذیرائی کنید".
دکتر رضاقلی و همسرش ماری
ماری دانش آموخته رشته ادبیات است و یک سال هم در دانشگاه آزاد آزادشهر تدریس کرده است. وی می گوید: بیماران حتی نیمه شب ها برای مداوا به منزل ما می آمدند و دکتر با گشاده رویی قبول می کرد. خودم هم به دلیل علاقه ام به پزشکی، کتاب های زیادی در این زمینه می خواندم و زمان هایی که دکتر در افراتخته به شکار می رفت، روستائیان برای مداوا نزد من می آمدند و نسخه بیماری هایی که تشخیصشان ساده تر بود را تجویز می کردم.
دکتر رضاقلی سال 64 دچار سکته خفیف قلبی می شود که ماری از آن به عنوان بدترین خاطره زندگی اش یاد می کند اما دکتر بعد از بهبودی در سال 65 بالافاصله دوباره تحصیل در فرانسه را برای گرفتن تخصص قلب آغاز می کند.
بیژن پسر دکتر رضاقلی با اشاره به اینکه پدرم همیشه می گوید "من به بیمارانم متعهد هستم"، نقل می کند: تابستان ها وقتی در افراتخته بودیم، پدرم خیلی از روستائیان را که در درگیری با حیوانات وحشی دچار آسیب و شکستگی می شدند، جراحی و درمان می کرد.
وی می گوید: همیشه از اینکه پدرم پزشک بوده و سال ها برای ارتقاء فرهنگ و بهداشت عمومی تلاش کرده و در این زمینه اثرگذار بوده، خوشحال هستم اما از نظام پزشکی دربار این که ایشان در تمام مدت طبابت به همه ی بیمه ها خدمات داده و امروز خودش تحت پوشش هیچ بیمه ای نیست، گلایه زیادی دارم.
سرو زربین در حیاط منزل دکتر رضاقلی
البته دکتر رضاقلی علاوه بر پزشکی به طبیعت نیز علاقه زیادی دارد. وی بعد از پدرش ذوالفقارخان، یکی از نگهبانان جدی سرخداری در افراتخته و دهنه زرین گل می شود و در حیاط خانه خود نیز باغی از درختان بی نظیری همچون سرو زربین و فلفل سیاه هندی دارد.
بیژن می گوید پدرم علاوه بر طبابت، کشاورزی و دامداری را به طور علمی دنبال می کرد و اولین سیستم آبیاری بارانی را در سنگدوین راه اندازی کرده بود.
ماری که انگار خاطره شیرینی یادش آمده باشد، بالافاصله با لبخند و هیجان می گوید: بله بله او به کارگرهایش خیلی اهمیت می داد و قبل از اینکه برای خودمان حمام بسازیم، حمامی برای آن ها ساخته بود.
نمایی از حیاط منزل دکتر رضاقلی که خودش درختان آن را کاشته است
دکتر رضاقلی دوران جنگ تحمیلی هم ماهی یک بار در سال برای مداوای مجروحان به جبهه می رفت و این کار نیک خود را تا پایان جنگ ادامه داد. وی تا همین 2 سال پیش مطب داشت و طبابت می کرد اما متاسفانه سال گذشته، دچارعارضه سکته مغزی شده و جامعه پزشکی و مردم علی آبادکتول از خدمات این پزشک فرهیخته محروم مانده اند. حالا او خود بیماری است که نه خدمات بیمه ای دارد و نه در سن 80 سالگی بازنشسته محسوب می شود.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه