ماجرای عنایت امام رضا(ع) به حجتالاسلام قرائتی در ماه عسل
1391/07/07 19:12
شناسه خبر : 242
زرین نامه: حدود 40 سال پیش، طلبه تازه داماد برای ماه عسل در تابستان راهی مشهد میشود، بیپولی به او فشار میآورد، به بنبست میرسد، در صحن انقلاب رضوی با امام(ع) خود نجوا میکند تا اینکه یکی از رفقا را میبیند!
به گزارش زرین نامه، حجتالاسلام والمسلمین محسن قرائتی که به مناسبت سالروز ولادت امام رضا(ع) در مشهد مقدس حضور داشت، در صحن انقلاب حرم رضوی به بیان خاطرهای از ماه عسل خود پرداخت که در ادامه میآید:
*ماجرای بیپولی طلبه تازه داماد در مشهد
یک خاطرهای از این صحن انقلاب دارم؛ جوان بودم، تقریباً چهل سال پیش با خانواده به مشهد آمده بودم، تازه داماد شده بودم، ماه عسلم بود.
خدا همه اموات را رحمت کند، پدرم گفت: برو، من برایت پول میفرستم، پول دست ما نرسید، حالا یا پدر یادش رفته بود یا دیر پول را فرستاد یا دیر دستمان رسید، به هر حال ما هیچی پول نداشتیم، حتی پول یک نان هم نداشتیم!
خانه آمدم و تازه داماد بودم، خانواده گفت: برو یک نان بگیر!
من در دلم گفتم: نسیه میکنیم، توی صف نانوایی رفتم، در صف نانوایی دیدم که اگر نانوا بگوید قبولت ندارم، من روبروی مردم خجالت میکشم.
آن موقع چهره تلویزیونی نبودم، یک طلبه گمنام بودم، حالا یک نفر بگوید قبولت ندارم، هر کسی باشد، خوار میشود، چه طلبه باشد چه غیر طلبه!
*هنگامی که تمام راهها بسته شد
گفتم: چه کنم، به ذهنم رسید که در خانه یک سجاده مخمل است، گفتم: سجاده را یواشکی زیر عبا میگذارم، بیرون میبرم و میفروشم!
خانه آمدم، سجاده حاج خانم را تا کردم و زیر عبا گرفتم تا خواستم بیرون بیایم،
حاج خانم گفت: سجاده را کجا می بری؟!، من هم چون نمیخواستم حاج خانم بفهمد بی پولم، سجاده را روی لب طاقچه گذاشتم.
گفت، میروم و در صحن زیارتنامه میخوانم، چرا که افرادی هستند که سواد ندارند –چهل سال پیش بود- در صحن آمدم و به زوارها گفتم: زیارتنامه بخوانم،
گفتند: نه، به هر کسی که گفتم: زیارت نامه بخوانم، گفتند: نه!
به ذهنم رسید که یک تسبیح چوبی دارم و همین را می فروشم!
به کسی گفتم این تسبیح را میخری، نگاه کرد و گفت: دو ریال، آن زمان نان یک تومان بود، گفت: دو ریال میخرم!
*توسل حجتالاسلام قرائتی به امام رضا(ع)/ امام رضا(ع) زودتر پول را برسان، نانوایی بسته میشود!
دیگه هر کاری که به نظرم میرسید، انجام داده بودم، در همین صحن ایستادم به امام رضا(ع) گفتم: یا امام رضا(ع) جد شما در خانه فقرا شبها چیزی میدادند، حالا من امشب فقیر شدم، من نمیخواهم در ماه عسل حاج خانم بفهمد، حالا من پول ندارم، اینجا میایستم، کسی اینجا بیاید و به من پول بدهد!
بعد گفتم: یا امام رضا(ع) نانوایی میبندد، اگر میخواهی پول بدهی، یک مقدار زودتر بده وگرنه نانوایی ها میبندند!
یکی از علما که جوان بود، ده سالی هم امام جماعت بود، پیش من آمد و گفت: حاج آقا قرائتی من مدتی است که دنبال شما میگردم!
چون چند شب قبل من را دیده بود و من به او گفته بودم، تابستانها چون هوای قم و کاشان گرم است، مشهد میآیم تا مقداری به درسهایم برسم و تا آخر تابستان هم اینجا هستم.
گفت: فردا میخواهیم برویم، پول زیادی داریم، چون چند روز پیش گفتی میخواهی تا آخر تابستان بمانی، من پول زیادی دارم، ممکن است بزنند! بعد مبلغی پول به ما داد و ما هم از امام رضا(ع) تشکر کردیم.
ارسال دیدگاه