خاطره ای از خواهر شهید محمد علی پلنگی - مزرعه کتول

زرین نامه: درحوالی شهرستان علی آبادکتول ازتوابع استان همیشه سرسبز گلستان شهرتازه تاسیس به نام مزرعه کتول وجود دارد که به تازگی ازروستا تبدیل به شهرشده است که خاک این شهر به مدفن یکی از نوادگان امام موسی کاظم (ع) به نام اسمعیل ابن ابراهیم ابن امام موسی کاظم(ع) تقدس یافته است.

به گزارش زرین نامه، به نقل از وبلاگ وصیت نامه شهدا؛ اهالی این شهرو دیگرروستاهای اطراف به ویژه روستای ساورکلاته که سالهانگهبان این امام زاده می باشد متوفیان وشهدای گرانقدرخودرادراین محل مقدس دفن می کنند.

ازدرب امام زاده که وارد می شویدچشم هربینا ونابینا به جمال مقبره وضریح این بزرگوارروشن وبگونه ای جلب توجه می شودکه اصلا" صدای ناله وزاری کسانیکه برای قرائت فاتحه متوفیان خوددرآنجابودندبه گوش هیچ شنونده ای نمی رسد.

چندقدمی که جلوتربرویدبه درب ورودی امام زاده می رسید که درسمت راست راهی تقریبا"باریک ازلابه لای درختان اناروجوددارد که هرکس درابتدای این مسیرقرارگیرد ناخداگاه تاانتهای آن می رود وهرچه نزدیک تر می شویدصدای ناله ها بیشتروفضای آنجانورانی تر می شودمی دانید چرا چون آنجا قبوربابرکت وپرافتخارشهدای آن مرزوبوم بوده است شهدایی که درجنگ تحمیلی و دراستوارنگه داشتن این کشورجان خودرافداکرده اند.

یکی ازآن قبورکه بیشترازهمه جلب کردحضورخواهری دلسوزودلسوخته بودکه بررروی سنگ قبری رنگارنگ نشسته بو ومثل ابربهاراشک می ریخت وآنچنان گریه می کرد که گویی به تازه گی جوان ناکام ازدست داده است .

کمی جلو تررفتم ودیدم برروری سنگ قبرنوشته بود استواریکم شهید محمدعلی پلنگی فرزند صفدر متولد1334تاریخ شهادت1361/2/10محل شهادت بیت المقدس دارخوئین یعنی اینکه این شهید باگذراندن 27بهارو27عرق چکان و27خزان و27یخبندان دراوج جوانی درسن27سالگی به شهادت لبیک گفته بود.

مهمترازهمه این بودکه این خواهرگرامی چنان گریه می کردکه گویی تازه شهید شده است ومدام برسرقبرمی گفت برادرم منوببخش که دلت راشکستم وبه قولی که دادم عمل نکردم که خوشابحال آن شهیدی که اینگونه خواهری دارد که بعداز27سال هنوزبه یادبرادرشهیدش هست .

برایم خیلی مهم بودکه خاطره این خواهرشهیدرابدانم که کمی جلوتررفتم وازوپرسیدم مادرم دلیل این همه بی تابی شما چیست .که اوهم بامعرفی خوداینچنین خاطرات برادرشهیدش راگفت:من فاطمه پلنگی فرزندصفدر خواهرشهیدمحمدعلی پلنگی اهل روستای مزرعه کتول هستم برادرم ازدرجه داران ارتش جمهوری اسلامی ایران بوده که درجنگ تحمیلی مثل دیگرهموطنان وهمرزم هایش به جبهه جنگ رفته بود وبه همین دلیل هم در شهرستان اهوازودرمنازل سازمانی ارتش زندگی می کرد.

باتوجه به اینکه تازه ازدواج کرده بودبچه ای هم نداشتند ازمن خواسته بودکه به اهوازبروم وپیش همسرش زهرااشرفی باشم تااوهم ازتنهایی خلاص شودکه متاسفانه من هم به دلیل دوری راه وتنبلی ازرفتن امتناع می ورزیدم وبهانه جویی می کردم وبهانه بچه هایم را می گرفتم .

من تنها خواهر آن شهید بودم خودم و همسرم و بچه هایم (یحیی ومحمدرضا) ازدایی شان خاطرات خوشی دارند. یادم هست یک روز زمستان بود صبح زود دیدم کسی در می زند ولی جواب نمی دهد ابتدا ترسیدم وسپس شوهرم را بیدارکردم وگفتم کسی درمی زند ولی جواب نمی دهد که شوهرم با خیالی راحت و اطمینان خاطر گفت نترس کسی نیست جزء برادرت محمدعلی.. در را بازکردم و دیدم پشت درب می خندد وحرفی نمی زند. خیلی خوشحال شدم که برادرم سالم برگشته بود چون زمان جنگ بود.

صبح را باهم صبحانه خوردیم و از اوخواستم زهرا همسرش راهم بیاورد که محمدعلی گفت دوست دارم اولین صبحانه مرخصی رابایک دانه خواهرم بخورم که بچه ها بسیار خوشحال بودند و ازسر و کول دایی شان بالا می رفتند و اوهم با آن ها بازی می کرد.

درآن صبح خیلی ازبنده خواست که به اهواز بروم ولی باز هم بهانه جویی کردم ولی این بار قول داد که به مرخصی برگشت با او بروم که گویی دست اجل زود به سمت ما آمد و به جای خودش خبرشهادتش را در تاریخ 1361/2/10 به ما دادند حال از آن سال تاکنون و تا جان دربدن دارم خودم را نمی بخشم و همیشه از او طلب بخشش می کنم که چرا به قولم عمل نکردم و دلش را شکستم امیدوارم برادرم بخاطراشک های بی اراده ام منوببخشد..

روحش شاد یادش گرامی

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه