سرک کشی بی‌اجازه دروبلاگ‌ چندخادم افتخاری امام رضا(ع)

امشب میلاد حضرت امام رضا (ع) است ، سرکی می‌کشم به فضای مجازی. هزار و یک پیام هست از آدم‌های این طرف و آن طرف که هر پیام برای خودش یک دنیا حرف دارد. به قرار هر ساله روزهای میلاد که می‌رسد توی دنیای مجازی هم کمتر از صحن نو و کهنه خبر نیست.

به گزارش زرین نامه ؛ در این میان اما آنچه خیلی به دل خودم می‌نشیند، وبلاگ‌های خاطراتی است که خادم‌های افتخاری از روزهای خدمتشان گذاشته‌اند.

احمد عبدا...‌زاده‌مهنه، یکی از این خادم‌هاست که به قول خودش «هفته‌ای چند ساعت خادمش هستم و همین...». او برای به اشتراک‌گذاری مطالبش وبلاگی به نام «کبوتر حرم» راه انداخته که از سال٨٩ تا حالا کلی خاطره و ماجرا و اتفاق از روزهای شیفتش توی آن گذاشته است؛ خاطراتی که حال و هوای متفاوتی دارد و مرورش این روزها خالی از لطف نیست.

جمعه ‌٦‌مرداد‌١٣٩١

لابد از پیراهن سفید یقه‌آخوندی و کت سُرمه‌ای هم‌رنگ شلوار که از شدت گرما روی دستم انداخته بودم، فهمیده بود که دارم برای خدمت هفتگی به حرم آقا امام‌رضا(ع) مشرف می‌شوم، چون تا نشستم، صدای آهنگ تند ماشینش را کم کرد و بعد برای اینکه خیالم را در این روزهای اول ماه رمضان راحت کرده باشد، گفت: «اصلاً «رضا صادقی» می‌گذارم.» در پاسخ به ادبش «آفرینی»  گفتم، ولی از جمله‌ بعدش به فکر فرو رفتم، گویا خواسته باشد آهنگ قبلی را توجیه کند: «عباس قادری هم آزاد شد. ارشاد بهش مجوز داد. می‌گویند چون می‌آید و می‌رود و آن‌ور آب نمی‌ماند...»

توی حرم که رسیدم، گفتم: خدایا! عباس قادری هم آزاد شد؛ ما را هم از آتش جهنم آزاد کن: «مُنَّ علیّ بفکاک رقبتی من النار»

سه‌شنبه یک اسفند‌١٣٩١

داشت وسط صحن جامع مثل باد می‌دوید که پایم را رویش گذاشتم و نگهش داشتم. مشمای فراری را که داخل سبد عمودی مشماها گذاشتم، پایین نرفت و از ترس باد، مثل بقیه‌‌ مشماها خودش را چسباند به دیواره‌‌ مشبک سبد. یاد زائرانی افتادم که از ترس طوفان‌های سخت روزگار، خودشان را به ساحل امن حرم امام رضا‌(ع) می‌رسانند، خودشان را به ضریح می‌چسبانند و رهایش نمی‌کنند. طوفان‌زده‌ایم آقا! ببخش که دیگر طوفان‌زده‌ها را فراموش می‌کنیم؛ ببخش که ضریحت را می‌چسبیم و ول نمی‌کنیم!

یکشنبه ٢٤‌شهریور‌٩٢

اینجا مشهد، بولوار امامت، خانه‌ «مادرجان»؛ یعنی مادربزرگ مهربانم. مدتی است به دیدنش نرفته‌ام و حالا در این دیدار دهه‌کرامتی، دلش تنگ است و از هر دری می‌گوید تا صحبت به ماجرای آمدنش به مشهد می‌رسد: «شب عروسی خدابیامرز بابابزرگ، سفر مشهد را پای‌اندازم کرد. مدتی بعد که برای اولین بار و برای همیشه راهی مشهد شدیم، در تپه‌سلام حرم امام رضا(ع) را نشانم داد و گفت: حالا گنبذنمایی چقدر بهم می‌دهی؟ گفتم: من که چیزی ندارم. از همین هزار و ٥٠٠‌تومانی که مهریه‌ام کرده‌ای، ٥٠٠‌تومانش را بخشیدم. بابابزرگ گفت: شوخی کردم

زن!» حواست هست آقای خادم مغرور؟ امام‌رضایی بودن را یاد گرفتی؟ یک‌سوم همه دارایی، فدای یک لحظه از اولین نگاه به گنبد، آن‌هم از دوردست.

سه‌شنبه ٢اردیبهشت‌١٣٩٣

- حَج‌آقا! شوما چقدر می‌گیرید اینجا وای‌می‌ستید؟

- هیچ‌چی.

- هیچ‌چی که نیمی‌شِد!

- خُب ما هفته‌ای یک روز افتخاری می‌آیْم و روزهای دیگه هرکسی شغلی داره.

- آهان! گفتم هیچ‌چی که نیمی‌شِد!

به نظر شما این گفتگو- بارها و با همین عبارات‌- بین من و زائران کدام شهر انجام شده است؟!

حرم نوشت های یک خادمه

وبلاگ «حرم هشت» حال و هوای زنانه‌تری دارد. «کشیک فعلا چهارشنبه عصر» در توضیح وبلاگش «حرم‌نوشت‌های یک نفر به اصطلاح خادمه» را برگزیده و از اسفند‌٨٨ تا امروز به روز مانده است. خاطره‌ها بیشتر در حوالی حوض آب صحن جمهوری و با موضوعاتی زنانه و کودکانه روایت می‌شود. در بیان نویسنده وبلاگ، صحن آزادی به صحن مرده‌ها و صحن جمهوری به صحن عروس‌ و دامادها معروف است.

پنجشنبه ٧‌اردیبهشت‌١٣٩١

از صحن جمهوری خارج شدم و رفتم سمت انقلاب. دو قدم مانده بود به در‌ بزرگ ورودی صحن برسم که پسرکی شش هفت ساله دست پدرش را کشید و جلویم سبز شد. با هیجان به چوب پری که در دست داشتم اشاره کرد و گفت: بابا! ایناها پشمک...

خاطرات ویلچر رانی در بهشت

وبلاگ «ویلچر‌ران» خاطرات روزمره یک خادم افتخاری است. به عقیده او «هر زائر تجربه‌ای‌ است یک‌باره و هر مسافر لطفی از جانب خداست که تکرار نمی‌شود.»

١١‌شهریور‌١٣٩١

شب ‌٢٩اسفند، شب سردی بود. یک سری از ما خادم‌ها عود دست گرفته و پاس‌های سه ساعته‌مان را شروع کرده بودیم‌.مدتی که گذشت یکی از زائرها با چشم نیمه گریان و حالتی خاص از من پرسید: «حاج آقا چرا؟! چی باعث شده شما شب عیدی اینجا وایستین؟»

من که جواب خاصی ندادم، اما وقتی به آسایشگاه برگشتم دیدم یکی از همکاران غرق خنده تعریف می‌کند که همان فرد عین همین سؤال را از او هم پرسیده و او پاسخ داده: «به زور! به زور آقاجان! وگرنه شب عیدی کی زن و بچه‌شو ول می‌کنه بیاد تو این سرما عود خاموش دست بگیره؟

نگاه خیس یک خادم افتخاری

وبلاگ «خاطرات یک خادم» بعد از یک سالی که خوب فعال بوده، از خرداد‌٩٢ به روز نشده است. نویسنده این وبلاگ بیشتر به خاطرات روزمره یک خادم در مسیر حرم مطهر اشاره دارد.

سه‌شنبه ٧‌خرداد‌١٣٩٢

هر چه ایستادم، حتی یک سواری هم رد نشد. آخر کار یک سواری نگه داشت که تا چهار‌راه شهدا بیشتر نمی‌رفت؛ توی مسیر شماره تماس دفتر ناظم کشیک را گرفتم و گفتم که: «توی راهم؛ گزارش غیبت رد نکنید.» تلفن که تمام شد راننده که حرف‌های ما را شنیده بود، پرسید: شما خادم هستین‌؟ گفتم: «بله» چیز دیگری نپرسید. نفس راحتی کشیدم و خوشحال شدم از اینکه من را تا حرم می‌رساند .

دور‌برگردون شیرازی نگه داشت و هرچه اصرار کردم کرایه نگرفت. فقط گفت: به آقا بگین پس این حاجت ما چی شد...؟! / شهر خبر

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه