مادری که میزبان مهمان های پسرشهیدش می شود!

صبح روز یک شنبه یعنی صبح روزی که طبق روال هر یک شنبه شب ها برنامه "چهل شب با چهل شهید" رو اجرا می کردیم به ما خبر دادند که خانواده محترم شهید علی محمدی اعلام آمادگی کردند.

به گزارش خبرنگار زرین نامه؛ یک روز مانده به اجرای برنامه "چهل شب با چهل شهید" هنوز خانواده شهیدی که بتوانیم در خدمتشون باشیم اعلام آمادگی نکرده بود. تا اینکه صبح روز یک شنبه یعنی صبح روزی که طبق روال هر یک شنبه شب ها برنامه رو اجرا می کردیم به ما خبر دادند خانواده محترم شهید علی محمدی اعلام آمادگی کردند.

از طرفی هم به ما خبر دادند که پدر بزرگوار شهید در بیمارستان گنبد بستری هستند و نمی توانند در مجلس شرکت کنند . خلاصه از همون اول به دلم افتاده بود که این برنامه، برنامه ای متفاوت خواهد بود. خانه ای ساده و البته اتاقی کوچک که محل پذیرایی از مهمان ها بود و چندتا عکس شهید که غبار روزهای تنهایی مادر را در آنها می دیدی. فضای روحانی و معنوی را به وجود آورده بود.

مجلس مثل همیشه با خواندن قرآن شروع شد. بعد از اون نوبت آقای فاطمی منش بود که قسمت اصلی برنامه یعنی مصاحبه با خانواده شهید رو شروع کنه.

مادر شهید علی محمدی که شروع به صحبت کرد سکوت عجیبی بر مجلس حکم فرما شد. نمی دانم چرا. ولی همین قدر می دانم که مادر، نفوذ کلام عجیبی داشت و این شاید به خاطر این بود که مادر با دلش صحبت می کرد و آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

shahid2.jpg - 51.55 کیلو بایت

قطرات اشک را در چشم های تک تک مهمانان می توانستی ببینی. وقتی مادر از علی می گفت، سوز دلش را با تمام وجود درک می کردی. 13 سال چشم انتظار بود تا بالاخره خبر شهادت فرزندش را به او دادند. مادر می گفت تمام این مدت برای اینکه نبودن علی کمتر مرا اذیت کند، در خانه که بودم احساس می کردم علی از خانه رفته است بیرون و زمانی که بیرون از خانه بودم فکر می کردم علی در منزل است.

همیشه فکر علی همراه من بود و نمی توانستم علی را کنار بگذارم. اینجا بود که آقای فاطمی منش گریزی به صحبت های مادر زد و گفت: اتفاقا از مادر شهیدی شنیدم که هر وقت از منزل بیرون می رفته است، کلید خانه را به بقالی سرکوچه می داده و می گفته: ممکن است پسر مفقودالاثرم برگرده و بیاد خونه . اگر ما نبودیم کلید را به او بده که پشت در منتظر نباشد ! گفتن این خاطره کافی بود تا مادر شهید که با تمانینه و آرام روی صندلی نشسته بود به گریه بیافتد، طوری که گریه و لرزش شانه هایش همه جمع را به گریه انداخته بود. فضا مملو از یاد و عطر شهید بود و لحظه به لحظه به روحانیت آن افزوده می شد.

مادر که کمی آروم گرفت به او گفتیم از ویژگی های اخلاقی شهید بگو که گفت: علی هیچ گاه جلوی من پایش را دراز نمی کرد. وقتی که می خواست به من سلام کند می گفت: سلام علیکم و رحمه ا... و برکاته. به او می گفتم نیازی نیست کامل بگی.

جواب می داد: شما مادرم هستی و باید بهترین احترام ها رو به شما گذاشت. وقتی هم می خواست به جبهه برود، گفت: مادر برایم دعا کن شهید شوم. که من گفتم: کدام مادر است که برای دور افتادن از فرزندش دعا کند؟!

اما اگر رفتی و مجروح برگشتی من تا آخر عمر پرستاریت را می کنم، اگر شهید شدی که لایقش بودی ولی هرگز اسیر نشو که طاقت اسارت تو را ندارم.

مادر می گفت: علی با کمترین هزینه به مدرسه می رفت. از لباس ها و کیف و کفش سالم سال های قبل استفاده می کرد و هیچ گاه روی دست ما خرج اضافی نمی گذاشت. مجلس خیلی سریع گذشت و با آن همه معنویت باید خداحافظی می کردیم.

دوست داشتم بروم جلو و چادر مادر شهید رو ببوسم و به او بگویم: شنیده ام که می گویند اگر می خواهید دعایتان مستجاب شود خدا را به دل سوخته زینب قسم دهید و امروز باورم شد که مادران و خواهران زیادی در کشورم هستند که دل سوخته و رنج دیده آن ها مقدس است و قسم به این مقدسات حاجت هر حاجتمندی را مستجاب خواهد کرد.

منتظر اخبار شهدای بعدی شهرمان در برنامه چهل شب با چهل شهید باشید.

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه