مانده ام در تولد تو از شادی بخندم یا اشک بریزم، مانده ام و سال هاست که هنوز به نتیجه ای نرسیده ام، یعنی امروز باید خندید یا خون گریست...
به گزارش زرین نامه؛ همین که خبر رسید، زینب متولد شد، خوش به حال مدینه شد!
مدینه به کنار، در آسمان ها هم به یمن قدمش آذین بستند و ملائک به هم تبریک گفتند...
خانه ی کوچک زهرا و علی که غرق در نور شد به نظر می رسید که پشت برادرش کمی گرم شد، به نظر می رسید خیال ملائک هم از بابت حسین کمی آسوده شد.
خیلی ها مانده بودند که در این روز فرخنده به چه کسی تبریک بگویند، یکی به زهرا چشم روشنی می گفت و یکی دست علی را می فشرد، اما نمی دانم چرا حس می کنم فرشته ها همچنان خیره در حسین بودند...
به رسم ادب هرکی می رسید به پیامبر، علی و زهرا، شاد باد می گفت و کودکان کوچه های خاکی مدینه هم به حسین می گفتند نی نی تون پسره یا دختره، یکی هم می گفت خداکنه پسر باشه…
همین که زینب راه رفت، مردان فهیم مدینه، از همان کودکی راه و رسم مقابله با دردها را خوب یادش دادند، در هر سال از تولدش امتحانی از صبر برایش بر گزار می کردند، یک روز که پیامبر را گرفتند تا صبرش را بسنجند، چندی بعد، مادرش را چون گلی پرپر کردند، پدرش که رستگار شد، دختر کوچک مدینه را با شهادت برادرش مهیای کربلایش کردند!
وقتی دیدند، دختر مهربان مدینه خوب آماده شده است، امتحان اوج شقاوتی به راه انداختند و راهی برای داعشی های امروز باز کردند و شدند الگوی یزدیان امروز ...
اما هنوز زینب بود، چون تاریخ بود، چون چند باره تولدش گویا از راه رسیده بود، داستان تمامش این بود که قرار بود، پرستار پیام آور کربلا باشد! آری چنین بود که هرچند خیمه ها را به آتش کشیدند، زینب ماند و از بیمار کربلا با تمام رنج ها مراقبت کرد!
حال مانده ام، زینب را چگونه وصفش کنم...
اگر بگویم نمونه ی صبر، صبر هم شرمش می گیرد...
نمی دانم زینب را چه بنامم، هر سمت بنگری واژه ای پیدا نمی کنی که ناخداگاه بر زینب سجده نکند...
تمام واژه هایم در برابر این بانوی مهربان معنای حقارت به خود می گیرند و بی مفهوم می شوند وقتی یک طرفش زینب ایستاده است...
به نظرم زینب فقط یک پرستار بود...
از کودکی در کنار بستر مادر تا فرق خونین علی، از مدینه و شهادت حسن که بگذریم، زینب معنای پرستاری را در کربلا به اوج خود رساند، وقتی میان خون خدا، خون دل می خورد و در کنار بیمار کربلا ماند، تا کربلا بماند، تا انسانیت بماند، تا شهادت و جهاد بماند، تا تاریخ بماند...
تا امروز همه با افتخار بگوییم:
پرستار خوبی ها تولدت مبارک...
نویسنده: محمد سلیمی
اخبار مرتبط:
یک روز با پرستاران "بقیه الله الاعظم" علی آبادکتول/تصویری
روز پر ترافیک تبریک در ایستگاه پرستاری/تصاویر
انتهای پیام/ت
ارسال دیدگاه