گفتگو با پدر شهیدانی که به همراه 7 پسر خویش به جبهه رفت+تصاویر

زرین نامه: دقایقی قبل از آغاز ملاقات با خانواده این شهیدان، این موضوع که آیا والدین شهدا قبل از شهادت فرزندان خود از پرکشیدن آن ها به سوی آسمان آگاه می شوند یا خیر؟ افکار من را از تفکر به دیگر مسائل ربوده بود.

به گزارش خبرنگار زرین نامه؛ 12 ظهر به همراه حاج اصغر برادر شهیدان عباسعلی و یعقوب زنگانه برای انجام مصاحبه، در منزل حاج اسدالله زنگانه پدر این دو شهید حاضر شدیم.

خانواده ای 12 نفره که هر 7 پسر به همراه پدر در جبهه حضور داشتند و 3 دختر خانواده نیز به همراه مادر در جمع آوری کمک های خیریه در پشت جبهه ها فعالیت می کردند.

با استقبال گرم پدر در منزل کوچک اما با صفا و سرسبزش مواجه شدم.

و مصاحبه آغاز شد.....

پدر از فرزندانش گفت؛ عنایتی که خداوند در تربیت آن ها به وی داشت، مژده ای که به وی 31 سال قبل از شهادت فرزندان داده شد و حاج اصغر در شروع مصاحبه از زمان شهادت برادرانش عباسعلی و یعقوب گفت و خواب مادر که قبل از تولد فرزندان خبر از آسمانی شدن دو نفر از آن ها می داد...

IMG_4303.JPG - 59.46 کیلو بایت

شهید عباسعلی در شب عاشورای 1357 چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در حالی که به همراه یاران و دوستانش در حال ساخت مواد منفجره برای مبارزه با رژیم شاه بود، بر اثر انفجار به شهادت رسید.

شهید یعقوب زنگانه نیز در روز 24 اردیبهشت 1361 بعد از چندین بار حضور در جبهه های جنگ حق علیه باطل مناطق جنوب، کردستان و بوکان، در عملیات الی بیت المقدس منطقه جفیر در جنوب به شهادت رسید.

هر دو برادر شهید در دوران دبیرستان به درجه شهادت نایل شدند.

بارزترین ویژگی های دو شهید چه بود؟

پدر می گوید: کمک به محرومین، گشاده رویی و شوخ طبعی، خانواده دوستی و مردم دوستی، توجه به انجام مسائل دینی و پیروی از امام جزء ویژگی های بارز آن ها بود.

و حاج اصغر برادر شهیدان عباسعلی و یعقوب زنگانه اضافه می کند: بارزترین ویژگی این دو شهید ولایتمداری و امام دوستی آن ها بود، همچنین هر دو شهید جزء نخبگان بودند و علیرغم فعالیت های سیاسی زمان انقلاب همیشه نمرات عالی را در دروس کسب می کردند.

فعالیت های سیاسی انقلابی شهید عباسعلی و یعقوب به چه صورت بود؟

حاج اصغر برادر شهیدان: شهید عباسعلی در معرفی امام خمینی (ره)، دیوار نویسی، پخش اعلامیه های امام، برگزاری جلسات زمان انقلاب جزء ستون های اصلی شهر بودند و در جو خفقان آن روزها به ترویج افکار امام خمینی در شهرها و استان های اطراف می پرداختند.

شهید ایوب نیز در زمان جنگ تحمیلی با شنیدن پیام امام خمینی (ره)، لبیک به فرمان ایشان را واجب دانسته، بسیار به جبهه می رفتند. مجموع ماه های جبهه ایشان بیش از یکسال بود.

( از پدر پرسیدم) آیا شما هم در جبهه حضور داشتید؟

بله. آن زمان کشاورز بودم که با شنیدن فرمان جهاد امام خمینی (ره) به همراه پسرانم به جبهه رفتم.

(و از برادر می پرسم) آیا مادر هم در زمان جنگ فعالیتی داشت؟

بله. ایشان در زمان جنگ به همراه سه خواهرم در جمع آوری کمک های مردمی به جبهه فعالیت زیادی داشتند.

(سایه سنگین دلتنگی برای مادر را در چشمانش به راحتی می توان فهمید)

دلتنگی برای مادر از چه سالی شروع شد؟

هفتم محرم 1388 مادر از بین ما پر کشید، خانه خالی شد از وجود ش و شروع شد این دلتنگی ما.

راز داشتن فرزندان صالح و خلف شما در چیست؟

پدر: لقمه حلال، تربیت خوب مادر، دعا برای داشتن فرزندان صالح و عاقبت بخیری آن ها.

وی با ذکر خاطره ای از ایام جوانی اضافه می کند: یادم می آید هیچ وقت به پدر و مادرم هتک حرمت نکردم، همیشه به توصیه های آن ها عمل می کردم و پدر و مادرم همیشه برای عاقبت بخیری من دعا می کردند.

حاج اصغر نیز در پاسخ به این سوالم بیان می کند: پدر با کشاورزی بر روی حداقل زمین در محله جنگلده تلاش می کرد نان حلالی بر سفره ما بیاورد و بسیار در مسائل دینی و شرعی حساس بودند.

وی با بیان اینکه مادرم بارها بیان می کردند، هیچ وقت بدون وضو به فرزندانم شیر ندادم، به ذکر خاطره ای به نقل از مادر پرداخته و می گوید: زمانی که دو یا سه سال بیش نداشتم و مادرم در حالی که مرا به پشت کمرش بسته بود (در قدیم رسم بود مادران فرزندان را با چادر شب به پشت می بستند و به کارهای روزمره خود می پرداختند) در حال الک کردن برنج بود (جدا کردن برنج های درشت از ریز به وسیله سبدهای چوبی) آشبز همسایه لقمه ای غذا در دهانم گذاشت که مادر بالافصله مرا از پشتش باز می کند و غذا را از دهانم بیرون می کشد و به آشپز می گوید از کجا معلوم که صاحب خانه راضی باشد؟

خاطره آخرین دیدار با شهید قبل از اعزام به جبهه و عروج آسمانی؟

پدر: عباسعلی در فعالیت های ضد شاهنشاهی و پیروی از امام خمینی (ره) و نشر سخنان و اعلامیه های ایشان بسیار فعال بود، آن روز که از منزل خارج می شد حالش متفاوت بود و حتی خداحافظی اش. عباسعلی در اثر انفجار مواد منفجره ای که برای فعالیت های مبارزاتی با رژیم شاهنشاهی می ساخت به شهادت رسید.

و یعقوب؟

IMG_4293.JPG - 59.24 کیلو بایت

یعقوب نیز چندین بار به جبهه اعزام شده بود اما همیشه بی مقدمه و بدون بدرقه می رفت. اما در آخرین اعزام، (پدر اشک در چشمانش حلقه زده، با دو دستش اشک هایش را پاک می کند) من از سر زمین به خانه آمده بودم، دیدم سفره ای پهن کرده و روی آن یک ظرف اب، اسپند و قرآن گذاشته اند و یعقوب نیز با پیراهنی سفید بر تن نشسته است.

پرسیدم چه شده؟ گفت: بابا من چندین بار به جبهه رفته ام، اما هربار بی مقدمه و بی بدرقه بوده است. اینبار می خوام با دیگر بچه های رزمنده و با بدرقه بروم.

پرسیدم: خب این شانه چیست؟ پاسخ داد: می خواهم مادرم همانند مادر وهب (اشاره می کند به داستان وهب در روز عاشورا) من را برای جبهه و جنگ آماده کند.

و بعد رفتیم ساختمان سابق آموزش و پرورش ( رزمنده ها از آنجا توسط مردم شهر به سمت جبهه بدرقه می شدند.)

یعقوب اینبار اصرار زیادی بر خداحافظی با تمام اعزای خانواده و محله داشت و حتی چون موفق به خداحافظی با یکی از خواهرانش نشده بود در زمان صرف نهار رزمندگان از اتوبوس پیاده شده دوباره به منزل بر می گردد با خواهر نیز خداحافظی کرده و دوباره عازم می شود.

(حاج اصغر برای پنهان کردن اشک ها از من و پدر، به بهانه آوردن جعبه دستمال برای پاک کردن اشک های پدر از اتاق خارج می شود اما در اتاق رو به رو و کنار تلویزیون در مکانی که می خواهد جعبه دستمال را بردارد دقایقی می ایستد رو به دیوار، اشک می ریزد و جعبه دستمال را در مقابل پدر قرار می دهد)

و اما شهادت.....

چه کسی خبر شهادت ایشان را به شما داد؟

پدر نگاهش به سمت پنجره خیره می شود و با اندکی تامل می گوید: مدتی گذشت تا اینکه یک روز شیخ علی اکبر نصرتی به سراغم آمد و پرسید: از یعقوب خبری داری؟ گفتم: یعقوب شهید شده.

شیخ علی اکبر با تعجب می پرسید از کجا می دانی؟ چه کسی خبر داده؟

پاسخ دادم: هیچ کس. احساسم گفت، خوابم تعبیر شده است.

و شیخ پاسخ داد: بله یعقوب شهید شده و جنازه اش را فردا میارورند

IMG_4289.JPG - 57.37 کیلو بایت

چه خوابی؟

پدر: چند سال پیش حدوداً سال 1330 خواب دیدم در آسمانی پرواز می کنم، فرود می آیم و در آب خود را می شویم و دوباره به آسمان رفته و به زیارتگاهی وارد می شوم می خواهم زیارت کنم اما هرکار می کردم جلو بروم نمی شد و جمعیت من را به عقب می کشاند. (کمی سکوت می کند و گویی در نهانگاه ذهنش به دنبال خاطرات گذشته می گردد)

خوابم را برای حاج آقا کرخی امام جماعت سابق مسجد جامع شهر که خود نیز یکی از روحانیون مبارز با رژیم شاهنشاهی بود، تعریف کردم.

ایشان گفتند: انشاالله انقلاب پیروز می شود، تمام اعضای خانواده ات به سفر حج مشرف می شوند و دو نفر از فرزندانت نیز شهید می شوند، حاج اقا کرخی توصیه کرد خوابت را تا تعبیر نشده کسی بازگو نکن.

27 سال بعد

و آغاز تعبیرهای این خواب....

پدر: 27 – 28 سال گذشت؛ انقلاب در 58 پیروز شد، دو فرزندم در سال های 57 و 61 به شهادت رسیدند و تمام اعضای خانواده یکی پس از دیگری به حج مشرف شدیم.

آیا مادر هم قبل از شهادت فرزندان آگاه شده بود؟

حاج اصغر: مادرم در اوایل ازدواج و قبل از تولد فرزندانش خواب می بیند شخصی نورانی دسته ای گل رنگارنگ به او هدیه می دهد اما 2 گل سرخ بین دسته گل ها را آن شخص از مادرم به عنوان هدیه درخواست می کند و مادر نیز در خواست او را اجابت می کند.

مادر که تا زمان شهادت برادر دوم خوابش را برای کسی بازگو نکرده بود، روزی بعد از شهادت برادرم یعقوب خوابش را برایم تعریف کرد و گفت: مژده شهادت فرزندانم را قبلاً در خواب و رویایی صادقه به من داده شد.

شنیدن خبر شهادت فرزندان شما را ناراحت کرد؟

پدر: هیچ ناراحتی ای نداشتیم بلکه خوشحال هم بودیم؛ زیرا بچه هایمان در راه امام و انقلاب شهید شده بودند.

و در آخر

توصیه ای پدرانه برای جوانان.....

پدر: به سخنان رهبری عمل کنیم و پشتیبان ولایت باشیم.

برای موفقیت در زندگی و عاقبت بخیری باید توکل به خدا و اطاعت از دستورات دین، احترام به پدر و مادر و عمل به گفته ها و نصایح آن ها را در زندگی فراموش نکنیم.

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه