تأثیر «فرهنگ» بر فرآیند «توسعه» در ایران

زرین نامه: فرهنگ یک جامعه چگونه در مقوله‌ی توسعه می‌تواند نقش‌آفرین باشد؟ و نیز توسعه‌ی فرهنگی چه ارتباطی با فرهنگ ملی خواهد داشت؟ آیا فرهنگ بومی یا ملی یک منطقه در مسیر توسعه‌ی فرهنگی تقویت می‌شود یا تن دادن به جریان توسعه‌ی فرهنگی با ملاک‌ها و شاخص‌های جهانی (یونسکو)، منجر به کم‌رنگ شدن و به محاق رفتن فرهنگ‌های بومی می‌گردد.

از پایان جنگ جهانی دوم به این سو، توسعه یکی از مهم‌ترین موضوعات در محافل دانشگاهی کشورها بوده است؛ به نحوی که در دهه‌ی پایانی قرن بیستم، اغلب کشورها به بازنگری وضعیت خود در این خصوص پرداخته‌اند. تعاریف متعدد و بعضاً متقاطع از توسعه سبب شده است که این مفهوم همچنان جایگاه خود را در محافل علمی حفظ کند؛ به طوری که در دهه‌های اخیر، مفهوم توسعه دست‌خوش تغییرات بسیاری شده است. اغلب نظریاتی که در دهه‌های 50 و 60 میلادی مطرح شده است توسعه را به عنوان دستیابی به میزان بالای نرخ رشد اقتصادی معرفی کرده‌اند (تودارو،1366: 17).

در دهه‌ی 1970، با انتقاد از این نظریه‌ها، مفهوم توسعه به کاهش یا از میان رفتن فقر، بیکاری، نابرابری و تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی گرایش پیدا کرد. از این رو تا مدت‌ها توسعه مقوله‌ای صرفاً اقتصادی تلقی می‌شد و کشورهای مختلف تنها از این جنبه به آن توجه می‌کردند. به عبارتی، پیشرفت اقتصادی، یگانه ملاک توسعه‌ی هر جامعه قلمداد می‌شد و تصور غالب این بود که می‌توان به مدد الگوهای مختلف توسعه‌ی اقتصادی، رشد تکنولوژی، انباشت ثروت و مواردی از این قبیل، به اهداف یک جامعه‌ی توسعه‌یافته نائل آمد.

اما به تدریج نگاه یک‌سویه به توسعه و تأکید بیش از حد بر مسائل اقتصادی، باعث بروز مشکلاتی در عرصه‌های اجتماعی و زیست‌محیطی برای کشورهای پیشرفته شد. از سوی دیگر، استفاده از این الگوی توسعه توسط برخی کشورها، به طور ناآگاهانه، بر توسعه‌ی هماهنگ این کشورها اثراتی منفی گذارد. یکی از انتقادات اصلی به تفسیر توسعه به عنوان رشد اقتصادی، این است که رشد اقتصادی تنها به یکی از ابعاد وجود انسان می‌پردازد. از همین رو، در سال‌های اخیر، شاخص‌های جدیدتری برای در نظر گرفتن جنبه‌های پیچیده‌ی توسعه‌ی انسانی لحاظ شده است (لفت‌ویچ، 1382). در مبانی جدید توسعه، راه ورود انسان و جنبه‌‌های زندگی او در نظر گرفته شد و کارشناسان به این نتیجه رسیدند که محتوای اصلی آن، تأمین نیازهای اساسی، بهبود بخشیدن به شرایط زندگی افراد و جامعه است (زیاری، 1379: 94).

در دهه‌ی 1980، هم‌زمان با تغییرات اساسی که در رویکردهای جامعه‌شناختی به وجود آمد و انتقاد از وضعیت فرهنگی مدرنیته توسط مکاتبی چون مکتب فرانکفورت صورت گرفت، فرهنگ به عنوان یک مفهوم بسیار مهم وارد ادبیات جامعه‌شناختی شد.

به تبع این تغییر، شاهد چرخش از توجه به نقش اقتصاد در توسعه به نقش فرهنگ هستیم. اهمیت نقش فرهنگ در توسعه، در کشورهای در حال توسعه، از جایگاه ویژه‌ای برخوردار شد. «در زمان کنونی، فرهنگ قلمرو گسترده‌تری یافته و به سایر عرصه‌های علوم و تکنولوژی خود را رسانده و همراه با آن‌ها، خود را مطرح و حضور و نفوذش را نشان می‌دهد. امروز آن‌چنان توسعه‌ی اقتصادی، اجتماعی و امنیت کشورها با مسائل فرهنگی گره خورده است که تا کنون سابقه نداشته. با توجه به این واقعیت است که امور فرهنگی محور و اساس فعالیت‌های اول مختلف قرار گرفته و مراکز مطالعات استراتژیکی توجه ویژه‌ای را به این موضوع معطوف داشته‌اند.» (پناهی، 1375)

در این کشورها، حدود دو دهه بعد از شروع نخستین برنامه‌های توسعه با محوریت انتقال فناوری، مشخص شد چنین انتقالی فی‌نفسه نمی‌تواند منجر به ارتقای سطح فرهنگی شود. در زمینه‌ی انتقال فناوری، ابزارهای وارداتی، به محض ورود به این کشورها، به دلیل نداشتن هماهنگی با زمینه‌ی فرهنگی میزبان، کارایی خود را تا حدود زیادی از دست می‌دادند. بدین ترتیب، در دهه‌ی هشتاد این فکر به تدریج شکل گرفت که شاید انتقال تکنولوژی به خودی خود نتواند مشکلات کشورهای در حال توسعه را حل کند و شاید نیاز باشد که این انتقال با اقدامات فرهنگی همراه گردد. مفهوم توسعه‌ی فرهنگی از همین زمان به صورت جدی مطرح شد (فکوهی، 1378: 3).

مفهوم توسعه‌ی فرهنگی از اوایل دهه‌ی 1980 به بعد، از طرف یونسکو، در مباحث توسعه مطرح شده و از مفاهیمی است که نسبت به سایر بخش‌های توسعه، از ابعاد و بار ارزشی بیشتری برخوردار است و بر نیازهای غیرمادی افراد جامعه تأکید دارد. این سازمان طی جلسات گوناگونی، شرایط توسعه‌ی موزون و آگاهانه را به صورت برنامه‌ریزی آموزشی، سیاست فرهنگی و سیاست اطلاعاتی در دستور کار خود قرار داد (زیاری، 1379: 92).

در سال 1970 اولین کنفرانس در زمینه‌ی فرهنگ، با حضور نمایندگان کشورها در ونیز برگزار شد. از این زمان به بعد در یونسکو به مقولات فرهنگ، توسعه‌ی فرهنگی، برنامه‌ریزی فرهنگی و سیاست فرهنگی پرداخته شد و فرهنگ جز جدایی‌ناپذیر توسعه به حساب آمد. در این کنفرانس، بی‌توجهی به مؤلفه‌های فرهنگی را شکست توسعه و فرآیند توسعه را تحول فرهنگی قلمداد کردند (زیاری، 1379: 93). این مفهوم تا آنجا برای یونسکو بااهمیت بود که دهه‌ی 1987 تا 1997 توسط این سازمان، به عنوان دهه‌ی توسعه‌ی فرهنگی نامیده شد. از این پس، فرهنگ نه به عنوان یک بُعد فرعی توسعه، بلکه به عنوان بافت جامعه و یکی از اصلی‌ترین بازوان توسعه معرفی شد.

مسئله‌ی توسعه و آثارش در جهان سوم موجب شد هم در نظریات مرتبط با این حوزه و هم در رویکردهای نهادهای بین‌المللی چون یونسکو تغییر رویه جدی به وجود آید. با ورود تکنولوژی و برنامه‌های توسعه‌ی اقتصادی، تغییرات مورد انتظار کشورهای جهان اول از چنین محصولاتی در جهانی سوم رخ نداد و در عوض، دگرگونی‌های سریع اجتماعی ناشی از برنامه‌های توسعه، باری را بر دوش مردمان این کشورها افزوده کرد، زیرا پیاده کردن دقیق و موبه‌موی برنامه‌های توسعه با بافتار فرهنگی آن جوامع تطابق نداشت. «مفهومی از توسعه که فقط بر عوامل اقتصادی تکیه کند، شرایط ساختاری خاصی را به وجود می‌آورد که خود توسعه‌نیافتگی را تشدید می‌کند. تنها با دخالت دادن عوامل فرهنگی در راه‌حل‌های انتخاب‌شده برای توسعه می‌توان به طور کامل نیازها و خواسته‌های گروه‌های اجتماعی و ملت‌ها را برآورده ساخت.» (دوپویی، 1376: 33)

بروز چنین مشکلاتی، پیکان انتقاد روشن‌فکران جهان سوم و برخی از نظریه‌پردازان جهان اول مثل مکتب وابستگی را به سمت سیاست‌های توسعه‌ی اقتصادی نشانه گرفت. افزون بر این، بروز مشکلات فرهنگی و کم‌رنگ شدن فرهنگ‌های محلی و ملی متأثر از این تغییرات موجب شد از نوعی الگوی توسعه‌ی درون‌زا، که بر فرهنگ بومی تأکید داشته باشد، سخن به میان آید. بر این اساس، الگوهای توسعه‌ی وارداتی، به دلیل تغایر و ناهمخوانی با معیارهای فرهنگی و هویت ملی جوامع، عیناً قابل گرته‌برداری نیستند. همان طوری که شاسله در این رابطه می‌گوید: «تأکید بر هویت و فرهنگ ملی، شرط لازم حاکمیت، استقلال و شکوفایی توانایی‌های فردی و توسعه‌ی هماهنگ جوامع است؛ اقدامی رهایی‌بخش، اسلحه‌ای برای مبارزه تا رسیدن به استقلال واقعی، تأکید بر حفظ هویت فرهنگی و نفی هر گونه برون‌گرایی و پاسداری از میراث نیاکان بدون سنت‌گرایی، گذشته‌گرایی، بی‌تحرکی و انزوا.»

بروز مشکلات فرهنگی و کم‌رنگ شدن فرهنگ‌های محلی و ملی متأثر از این تغییرات موجب شد از نوعی الگوی توسعه‌ی درون‌زا، که بر فرهنگ بومی تأکید داشته باشد، سخن به میان آید. بر این اساس، الگوهای توسعه‌ی وارداتی، به دلیل تغایر و ناهمخوانی با معیارهای فرهنگی و هویت ملی جوامع، عیناً قابل گرته‌برداری نیستند.
 


توسعه‌ی فرهنگی در ایران، به عنوان یکی از کشورهایی که هم‌ پای در مسیر توسعه گذاشته و هم پس از انقلاب، ضمن انتقاد از جریان فراگیر توسعه‌ی غربی، به پیشرفت و رشد بر اساس آموزه‌های ایرانی‌اسلامی قائل است، اهمیت بسزایی می‌یابد. ما نیز در سال‌های پس از انقلاب، با اجرای سیاست‌های توسعه‌ی اقتصادی، شاهد تغییرات سریع اجتماعی در سطوح مختلف بوده‌ایم. این مسئله جدای از اینکه ما را با مشکلات کشورهای جهان سوم، که پیش‌تر اشاره شد، همگون ساخت، این موضوع را برجسته کرد که جایگاه فرهنگ دینی‌ملی ما در این تغییرات سریع چگونه خواهد شد. هرچند در برنامه‌های توسعه‌ی چهارگانه، توجه به آموزه‌های دینی و ملی ذکر شد، اما با مداقه‌ی بیشتر، این تغییر نگاه مشاهده می‌گردد.

با توجه به آنچه گفته شد، به نظر می‌رسد چگونگی ارتباط بین قدرت فرهنگی و توسعه‌ی فرهنگی در ایران پس از انقلاب از اهمیت شایانی برخوردار باشد؛ زیرا تن دادن به فرهنگ یک‌دست جهانی در قالب مؤلفه‌های توسعه، چندان با آرمان‌های ایران اسلامی مطابقت ندارد و از سوی دیگر، ایران در مواجهه با فرهنگ غربی نه تنها به نوعی بر موضع خاص‌گرایانه‌ی خود تأکید می‌ورزد، بلکه تلاش دارد بر فرهنگ جهانی و فرهنگ سایر ملل تأثیرگذار باشد. چنین هدفی بدون برخورداری از قدرت بالای فرهنگی ممکن نیست. نکته‌ی دیگری که در این مقاله بیشتر سعی داریم به آن بپردازیم این است که بین قدرت فرهنگی و توسعه‌ی فرهنگی چه ارتباطی وجود دارد. آیا هم‌رنگ شدن با جریان توسعه‌ی فرهنگی بر اساس مؤلفه‌های جهانی که یونسکو به تنظیم آن مبادرت ورزیده، منجر به کاهش قدرت فرهنگی ملی می‌گردد یا آن را تقویت می‌کند؟

پرسش اساسی در این رابطه این است که فرهنگ یک جامعه چگونه در مقوله‌ی توسعه می‌تواند نقش‌آفرین باشد؟ و نیز توسعه‌ی فرهنگی چه ارتباطی با فرهنگ ملی خواهد داشت؟ آیا فرهنگ بومی یا ملی یک منطقه در مسیر توسعه‌ی فرهنگی تقویت می‌شود یا تن دادن به جریان توسعه‌ی فرهنگی با ملاک‌ها و شاخص‌های جهانی (یونسکو) منجر به کم‌رنگ شدن و به محاق رفتن فرهنگ‌های بومی می‌گردد.

توسعه‌ی فرهنگی

توسعه‌ی فرهنگی به دنبال این است که با توجه به فرآیند مدرنیته و مدرنیزاسیون، با یک رویکرد درونی و بومی و بهره‌مندی از پیامدهای مؤثر بیرونی توسعه، به شناخت عمیق باورها و ارزش‌های ملی و محلی فرهنگ جامعه‌ی خود بپردازد و با توجه به اهمیت به نگرش‌های ملی و محلی، از خلاقیت‌های انسان در جهت رشد میراث معنوی و فرهنگی خود در دنیای حاضر بهره ببرد و به اشاعه و تقویت آن دسته از رفتارهای فرهنگی که نشئت‌گرفته از ارزش‌های بومی و ملی است بپردازد تا بتواند فرهنگ خود را جهانی نماید (شربتیان، 1385).

توسعه‌ی فرهنگی، در قالب اهمیت دادن به ارزش‌های محلی و ملی، باید بتواند از طریق برنامه‌ریزی‌های فرهنگی و اجتماعی، به نیازهای معنوی و مادی افراد جامعه‌ی خود پاسخ دهد تا از این طریق، ایده‌ها، افکار و آداب و رسوم ملی و بومی جامعه‌ی خود را، در قالب ارتباطات نمادین فرهنگی و نشانه‌های ملی و بومی در عصر حاضر، همپای سایر فرهنگ‌های جوامع مؤثر در جهان اشاعه دهد. به یک اعتبار، توسعه‌ی فرهنگی را می‌توان نتیجه و حاصل توسعه‌ی عمومی دانست. هدف‌های توسعه و روش‌های دستیابی به این هدف‌ها، معرف انتخاب‌ها و گزینش‌هایی است که در زمینه‌ی ارزش‌ها به عمل می‌آید. این گزینش‌ها با کل نظام اجتماعی‌اقتصادی ارتباط پیدا می‌کند (اصغرزاده و کبیری‌فر).

توسعه‌ی فرهنگی به دنبال این است که با توجه به فرآیند مدرنیته و مدرنیزاسیون، با یک رویکرد درونی و بومی و بهره‌مندی از پیامدهای مؤثر بیرونی توسعه، به شناخت عمیق باورها و ارزش‌های ملی و محلی فرهنگ جامعه‌ی خود بپردازد و با توجه به اهمیت به نگرش‌های ملی و محلی، از خلاقیت‌های انسان در جهت رشد میراث معنوی و فرهنگی خود در دنیای حاضر بهره ببرد و به اشاعه و تقویت آن دسته از رفتارهای فرهنگی که نشئت‌گرفته از ارزش‌های بومی و ملی است بپردازد تا بتواند فرهنگ خود را جهانی نماید.
 



از یک نظر، توسعه‏ی فرهنگی چیزی نیست جز برآیند توسعه‏ی عمومی در یک کشور. پس توجه به توسعه‏ی فرهنگی نمی‏تواند جدا از توسعه‏ی عمومی باشد. درست است که مسئولان‏ اداری نمی‏توانند برای هنرمندان و آفرینندگان تعیین تکلیف کنند، ولی از آنجا که این‏ مسئولان اداری، خواه افرادی فرهنگی باشند، خواه افرادی صرفاً اداری، درباره‌ی امکانات و فراهم‏ آوردن زمینه برای خلاقیت، دست به تصمیم‏گیری می‏زنند، ضرورت دارد که درباره‌ی اهمیت‏ برنامه‏ی عمومی هر کشور آگاهی به دست آورند و از تأثیرگذاری این برنامه بر فرهنگ و کسانی که آن را به اجرا درمی‏آورند نیز اطلاع پیدا کنند.

کسانی که می‏خواهند در برج عاج‏ بنشینند و از واقعیت‌ها بگریزند، می‏توانند و حق دارند به روش خود ادامه بدهند، ولی نمی‏توانند دیگران را وادارند از تفکر کردن درباره‏ی ایجاد امکانات برای گروه‏های وسیع اجتماعی‏ بپرهیزند یا مثلاً اهمیت برخوردار شدن جوانان را از امکانات تازه‏ی فرهنگی نادیده بگیرند. چه‏ بسا کسانی که با بهره‏گیری از امکانات عمومی توانسته‏اند به خلاقیت فرهنگی برسند و مانند گوشه‏گیران امروزین به سطح درخشانی از آفرینندگی برسند (پهلوان، 1370).
توسعه‌ی فرهنگی به معنای ایجاد تحول و خلق ارزش‌ها، روابط اخلاقی و هنجارهای مناسب است که برای ارضای نیازهای آدمی، زمینه‏های لازم را در قالب اجتماع فراهم می‏کند. در مورد نقش فرهنگ در ارتباط با توسعه، برخی صاحب‌نظران با اهمیت دادن به نقش فرهنگ در توسعه، فرهنگ را مجموعه‏ای از آرا و عقاید می‏دانند که ویژگی‌های ذیل را در خود دارد:

1. مورد قبول و پذیرش اکثریت مردم است،

2. پذیرش آن جنبه‌ی اقناعی دارد، لیکن نیازمند بحث و استدلال نیست،

3. ایجاد یا شکل‏گیری آن نیازمند زمان است (آشوری، 1357).

از این منظر، توسعه‌ی فرهنگی، به معنای پویایی و رشد فرهنگی است. توسعه‌ی فرهنگی به معنای ایجاد تحول و خلق ارزش‌ها و روابط اخلاقی و هنجارهای مناسبی است که برای ارضای نیازهای آدمی، زمینه‏های لازم را در قالب اجتماع فراهم می‏کند. فرهنگ توسعه‌یافته دارای برخی ویژگی‌هاست که روند توسعه را تسریع می‏بخشد و از این حیث، توجه صاحب‌نظران را به خود جلب کرده است.

در تعریف دیگر، توسعه‌ی فرهنگی فرآیندی است که طی آن، با تغییراتی در حوزه‌ی ادراکی‌، شناختی، ارزشی و گرایش‌ها، باورها و قابلیت‌ها، رفتار و واکنش خاصی که مناسب توسعه است در افراد جامعه به وجود آید (ازکیا و غفاری، 1384)

همچنین ژیرار معتقد است توسعه‌ی فرهنگی، ایجاد شرایط و امکانات مادی و معنوی مناسب برای افراد جامعه به منظور شناخت جایگاه آنان، افزایش علم و دانش انسان‌ها، آمادگی برای تحول و پیشرفت و پذیرش اصول کلی توسعه، نظیر قانون‌پذیری، نظم و انضباط، بهبود روابط اجتماعی و انسانی، افزایش توانایی‌های علمی و اخلاقی و معنوی برای همه‌‌ی افراد جامعه است (ژیرار، 1372).

می‌توان گفت رفتارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی که در نهادهای یک جامعه تثبیت شده‌اند، نقش عظیمی در فرآیند توسعه‌ی آن جامعه ایفا می‌کنند. بدیهی است که نمی‌توان بدون اعتنا به این مقوله‌ی مهم، به دنبال ایجاد تغییراتی در ابعاد مختلف جامعه بود؛ چرا که هر گونه تغییر و تحولی در تمامی ابعاد جامعه، اعم از اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، منوط به نوعی پذیرش فرهنگی در جامعه است.

بنابراین بدون ایجاد بستر مناسب فرهنگی نمی‌توان به دنبال تحقق توسعه در ابعاد دیگر جامعه بود.

شاخص‌های توسعه‌ی فرهنگی یونسکو

یونسکو در سال 1998 به طور منسجم، با تهیه‌ی اولین گزارش جهانی فرهنگ، به ارائه‌ی شاخص‌های فرهنگی کشورهای جهان، همراه با داده‌های مربوط به آن پرداخت و بسیاری از تحقیقات و گزارش‌هایی که به بررسی شاخص‌های فرهنگی در ایران پرداخته‌اند نیز شاخص‌های فرهنگی یونسکو (گزارش جهانی فرهنگ) را به عنوان یک مرجع پایه در این رابطه در نظر گرفته‌اند و در آن‌ها ارجاعاتی یکسان و تکراری به شاخص‌های فرهنگی یونسکو یافت می‌شود. در این گزارش حدود 125 شاخص معرفی شده که طبقات اصلی شاخص‌های ارائه‌شده‌ی آن به شرح زیر است (رضوانی، 1385):

شاخص‌های آزادی فرهنگی: حقوق گروهی، نظیر حقوق زبانی اقلیت‌ها و حقوق فردی، نظیر آزادی بیان، اولین مجموعه از این شاخص‌هاست. برای معرفی این حقوق، از شاخص‌های کیفی استفاده می‌شود. مهم‌ترین شاخص‌های آزادی فرهنگی عبارت‌اند از: امنیت شخصی، نبود تبعیض، آزادی اندیشه و بیان، حق تعیین سرنوشت خود.

شاخص‌های خلاقیت: به طور کلی، مهم‌ترین شاخص‌های خلاقیت عبارت‌اند از: هزینه‌های فرآورده‌های فرهنگی و فعالیت‌های فرهنگی، میزان خلق فرآورده‌های جدید، تعداد افرادی که به طور مستقیم به فعالیت خلاق می‌پردازند.

شاخص‌های گفت‌وگوی فرهنگی: مهم‌ترین شاخص‌های گفت‌وگوی فرهنگی عبارت‌اند از: سواد و دستاوردهای آموزشی؛ ابزار ارتباطات مانند روزنامه، تلفن، رسانه‌ها، امکانات پستی، دورنویس، اینترنت؛ و تنوع گفت‌وگو.

شاخص‌های عملکردهای فکری و زیبایی‌شناسی که شامل انواع شاخص‌های ذیل است: شاخص آموزش؛ شاخص پژوهش؛ شاخص انتشار کتاب‌ها، روزنامه‌ها و مجلات جدید؛ شاخص تولید نقاشی، موسیقی، تئاتر، تهیه‌ی فیلم و برنامه‌های تلویزیونی؛ شاخص مصرف کتاب،

مجله و روزنامه؛ شاخص مصرف تولیدات موسیقی، تئاتر، فیلم، برنامه‌های تلویزیونی، نوارهای ویدیویی، موزه‌ها و مانند آن.

شاخص‌های فعالیت اجتماعی و سیاسی. هرچند شاخص‌های فعالیت اجتماعی و سیاسی بی‌شماری وجود دارد، اما گزینش تعدادی از شاخص‌های کلیدی که معرف برخی فعالیت‌های پایه باشند منطقی‌تر است. سه زمینه را می‌توان در این مورد انتخاب کرد: خشونت، تبعیض، شاخص آزادی سیاسی به خصوص آزادی اندیشه و بیان و آزادی فعالیت‌های سیاسی (یونسکو، 1998).

گرایش‌های فرهنگی: کتاب، روزنامه‌ها و اوراق چاپی، رادیو و تلویزیون، سینما، ارتباط و سفر، مبادلات فرهنگی، پذیرش کنوانسیون‌های فرهنگی، کنوانسیون‌های حقوق بشر، ترجمه و انتشار کتاب به زبان‌های خارجی، ترجمه از زبان اصلی، نویسندگانی که آثارشان بیشتر ترجمه شده است، محیط‌زیست، کنوانسیون‌های میراث فرهنگی.

در این مقاله، مبنای کار را شاخص‌های فرهنگی مورد نظر یونسکو قرار می‌دهیم تا با بررسی مقولات ذکرشده، تأثیر آن را بر قدرت فرهنگ ملی ایران بررسی کنیم.

قدرت فرهنگی

همان طور که در وصف و تبیین فرهنگ مشخص گردید، هویت‌بخشی به یک ملت فقط از طریق بازخوانی، ترویج و تبلیغ ارزش‌های فرهنگی آن ملت امکان‌پذیر است. قدرت فرهنگی یک ملت به آحاد افراد یک ملت روح نشاط و تعهد می‌دمد و باعث رشد و ارتقای سطح اراده و انگیزه‌ی آن ملت می‌شود. این مهم به گونه‌ای کاملاً لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند؛ یعنی از یک طرف، قدرت فرهنگی وابسته به نهاده‌های فرهنگ و مواد فرهنگی یک ملت است و از سویی دیگر، فرهنگ قوی و مبتنی بر آموزه‌های دینی و استوار بر پایه‌های آداب و سنن ملی میهنی یک جامعه، بدون شک، موجب افزایش قدرت فرهنگی می‌شود. این بدان معناست که شناخت، ترویج، انسجام، اتحاد، رشدیافتگی و کارآیی مواد و عناصر فرهنگی قوام و استحکام قابل وصفی به قدرت فرهنگی می‌دهد و این مهم با توسعه‌ی فرهنگی در ارتباط است.

اگر یک نظام فرهنگی قادر به تأمین نیازهای انسانی نباشد، انسان‌ها در پی ابداع عناصر فرهنگی جدید یا پذیرفتن فرهنگ‌های دیگر برمی‌آیند تا نیازهای اساسی خود را تأمین نمایند و این فرآیند منجر به دگرگونی فرهنگی خواهد شد و در نهایت، از قدرت فرهنگ کاسته می‌گردد.
 



میزان قدرت و اقتدار فرهنگ را می‌توان بر حسب دو معیار مهم تعیین کرد؛ تعداد اعضای متعهد به ارزش‌های غالب و نیز میزان تعهد به ارزش‌های غالب. در ادامه، فرهنگ قوی مشخص می‌کند توافق در میان افراد در اهمیت به باورها و ارزش‌های فرهنگ است. اگر رضایت و توافق در مورد اهمیت ارزش‌ها و باورهای موجود داشته باشد، آن فرهنگ، قوی و اگر توافق وجود نداشته باشد، آن فرهنگ، ضعیف است (خراسانی، 1389).

قدرت فرهنگی را می‌توان به دو بُعد داخلی و خارجی تقسیم کرد. در بُعد داخلی، قدرت فرهنگی را می‌توان در میزان مقاومت در مقابل فرهنگ‌های بیرونی و انسجام درونی خود فرهنگ دانست. در بُعد خارجی، باید از چگونگی تأثیرگذاری فرهنگ ملی یک کشور در عرصه‌ی بین‌المللی و جهانی سخن گفت. برای هر کدام از این ابعاد مؤلفه‌های زیر قابل تشخیص است:

مؤلفه‌های بُعد داخلی قدرت فرهنگی

چگونگی ایفای کارکردهای فرهنگ

اگر یک نظام فرهنگی قادر به تأمین نیازهای انسانی نباشد، انسان‌ها در پی ابداع عناصر فرهنگی جدید یا پذیرفتن فرهنگ‌های دیگر برمی‌آیند تا نیازهای اساسی خود را تأمین نمایند و این فرآیند منجر به دگرگونی فرهنگی خواهد شد و در نهایت، از قدرت فرهنگ کاسته می‌‌شود. به عبارت دیگر، فرهنگ ملی یک جامعه «برای اینکه بتواند حیات و بقا داشته باشد و در مقابل سایر فرهنگ‌ها قد برافرازد و پایداری کند، باید توانایی آن را داشته باشد که احتیاجات معنوی را طبق شرایط روز برآورد. در غیر این صورت، مردم کشور برای رفع نیازمندی‌های معنوی، به فرهنگ‌های دیگر روی خواهند آورد و به تدریج، فرهنگ ملی ضعیف می‌شود.» (پیرنیا به نقل از پناهی، 1376)

میزان قدرت سازگاری

از آنجا که فرهنگ وسیله‌ای برای سازگار کردن انسان با محیط است تا بتواند نیازهایش را تأمین نماید، هر چه یک فرهنگ در دگرگونی‌های محیطی و اجتماعی بیشتر سازگار باشد، بر میزان قدرت فرهنگی آن افزود می‌شود. در صورت عدم سازگاری نظام فرهنگی با تغییرات محیطی گوناگون، تدریجاً نظام فرهنگی کارایی خود را از دست می‌دهد و در نهایت، از میزان قدرت آن کاسته می‌شود (برگرفته از پناهی، 1375).

میزان انسجام نظام فرهنگی

منظور از انسجام فرهنگی، چگونگی قرار گرفتن و تعامل اجزای نظام فرهنگی با یکدیگر در درون نظام فرهنگی است (پناهی). بین انسجام فرهنگی و قدرت فرهنگی ارتباط وجود دارد و بر این اساس، انسجام فرهنگ‌ها را به سه سطح بالا، متوسط و پایین می‌توان تقسیم نمود. هر چه میزان انسجام بالاتر باشد، قدرت فرهنگی در عرصه‌ی داخلی بیشتر و البته تغییرپذیری کمتر خواهد بود و هر چه میزان انسجام پایین‌تر، قدرت فرهنگی، چه در بُعد داخلی و چه در بُعد خارجی، کمتر و پویایی و تغییرپذیری بیشتر خواهد شد (همان).

این حالت معمولاً در جوامع جهان سومی که بدون توجه به فرهنگ بومی خود پای در مسیر توسعه گذاشته‌اند مشاهده می‌گردد. در این شرایط، نظام فرهنگی قدرت خود را در مقابل فرهنگ توسعه یا فرهنگ جهانی از دست می‌دهد و مردم به راحتی به داشته‌های ملی و محلی خود پشت می‌کنند. حالت سوم، حالتی است که بین ایستایی و پویایی فرهنگ تعادل برقرار است. بدین معنا که چنین فرهنگی در مواجهه با فرهنگ‌های دیگر، عناصر کارا و مثبت آن فرهنگ را می‌پذیرد و همچنان بر بخش‌های مفید فرهنگ بومی خود نیز تأکید می‌ورزد.

مؤلفه‌های بُعد خارجی قدرت فرهنگی

عوامل ایجاد قدرت فرهنگی در بُعد خارجی را می‌توان در موارد زیر خلاصه کرد: ترویج زبان و ادبیات، تبلیغ آرمان‌ها و ارزش‌های متعالی، موقعیت ایدئولوژیکی، ارتباط دیپلماتیک مناسب و گسترده، مناسبات و مبادلات فرهنگی، ارائه‌ی تصویر مطلوب از خود، بهره‌گیری مناسب از اطلاعات و فرهنگ در راستای مقاصد دیپلماتیک، طراحی و اتخاذ استراتژی‌ها و سیاست‌های مقبول، زدودن ذهنیت‌های تاریخی منفی، کسب جایگاه علمی پیشرفته و فناوری‌های تکنولوژیکی، توان‌مندی اقتصادی بالا، قدرت شکل‌دهی و کنترل افکار عمومی، قدرت نفوذ در باورها و نگرش‌ها، برخورداری از شبکه‌های خبری جهان‌گستر و قدرت تولید و توزیع محصولات رسانه‌ای متنوع به کشورها و نفوذ در رسانه‌های بین‌المللی (نای، 1389).(*)

ادامه دارد...

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه