زندگی در همسایگی مرگ
فاصله با تروریستها به 10 متر رسیده و فرصتی برای استراحت نیست. مراقبتها 24 ساعته است و هر جنبندهای هدف قرار میگیرد. اخطاری داده نمیشود و اغماضی هم در کار نیست.
به گزارش زرین نامه به نقل از فارس؛ اگر «حلب» را ناامن ترین شهر جهان بدانیم، «صلاح الدین» خطرناکترین محلهای است که این روزها مردم در آن زندگی میکنند.
در جنوب غرب حلب و در نزدیکی منطقه «حمدانیه» محله بزرگی قرار دارد که ساکنان آن، شب و روز خود را در همسایگی مرگ سپری میکنند؛ منطقهای که نزدیک به 5 سال میان مردم و تروریستهای حاضر در حلب تقسیم شده است.
تاکسیها به ندرت حاضر هستند به اینجا بیایند اما یک نفر قبول میکند تا ما را به «صلاح الدین» برساند.
آنچه در زیر خواهید خواند، حاصل مشاهدات میدانی تیم خبری خبرگزاری فارس در این منطقه است.
***
2 خیابان اصلی و بیش از 10خیابان فرعی در محله «صلاح الدین»، تنها با پردههایی بزرگ - که آرم کمیساریای حمایت از پناهجویان جنگی بر آنان حک شده و در میانه خیابانهای فرعی نصب شدهاند- از محدوده تروریستها تفکیک میشود و منطقهی آن سوی پرده وسعت بسیار بیشتری دارد.
جریانهای مسلح بسیاری آنجا هستند اما اکثریت با گروه «نورالدین زنکی» است که یکی از بزرگترین گروههای تروریستی حاضر در حلب به شمار میرود.
«زنکی ها» اولین گروه تروریستی بودند که در حلب به جنگ ارتش سوریه رفتند و کار خود را هم از همین «صلاح الدین» آغاز کردند.
ساختمانهای ویران در ورودی خیابانهای فرعی، توجه هر رهگذری را به خود جلب میکند. از یکی از همین ورودیها وارد میشویم. عکاس شروع به عکاسی می کند و من هم با یک دوربین فیلمبرداری کوچک سعی میکنم بی توجه به افرادی که با تعجب به ما نگاه میکنند، از ساختمانهای نیمه خرابه محله فیلم بگیرم اما نمیتوان کتمان کرد که وقتی برای اولین بار وارد «صلاح الدین» میشوی، فضا بسیار ترسناک است. خصوصا آنکه میدانی تروریستها در فاصله کمتر از 200 متر، حضور دارند و هر لحظه ممکن است تیری از مکانی نامعلوم به سمت تو شلیک شود.
هنوز 5 دقیقه از حضورمان نگذشته که صدای فردی از بالای یکی از ساختمانهای مسکونی بلند میشود که میپرسد که هستیم و اینجا چه میخواهیم؟
ظاهر ساختمان اینقدر بهم ریخته است که صاحب صدا به راحتی قابل دیدن نیست.
مترجم جوابش را میدهد ولی هنوز صحبتشان تمام نشده که یکی از افراد نظامی حاضر در محل به سمتمان میآید.
در ورودی هر فرعی، یک پست ایست و بازرسی قرار دارد و در هرکدام، چند نفر از نیروهای مسلح ارتش حضور دارند و مسئول امنیت محل هستند.
با یکی از آنها همراه میشویم تا مقام بالاتر- که در چند خیابان آن طرف تر حضور دارد- مجوزمان را بررسی کند.
نیم ساعتی طول میکشد. اجازه داده میشود و افسری که در مسیر رفت، حتی یک کلمه با ما حرف نزد، در برگشت شروع به صحبت کرده و خودش راهنمای ما در کوچه پس کوچهها میشود؛ جوانی حدودا 30 ساله است به نام «اسعد» که دو فرزند (یک پسر 6 ساله و یک دختر 9 ساله) دارد و ساکن همین منطقه است.
وارد همان کوچه اول میشویم. خانهها عمدتاً خراب شده و یا ظاهری به شدت بهم ریخته دارد. سیمهای در هم تنیده برق و تلفن فضای کوچه ها را پر کرده و از هر ساختمانی، لباسها و پردههای کهنه، کثیف و پاره آویزان است.
در حلب، پس از جنگ با 2 نوع مهاجرت روبرو هستیم. برخی افراد که به طور کامل هجرت کرده و به شهرهای دیگر رفتهاند -که تعداد آنها بسیار زیاد است- و برخی دیگر افرادی که از محلهای به محله دیگر کوچیدهاند.
تعداد مهاجرین در «صلاح الدین» زیاد است و عمدتاً افرادی هستند که خانه و کاشانهشان در آن سوی پردهها در تصرف تروریستهاست.
با «اسعد» و چند نفر دیگر از نظامیها وارد یکی از ساختمانهای 6 طبقه چسبیده به یکی از همین پردههای حائل میشویم؛ پردهای که تصویر بزرگی از «بشار اسد» -رئیس جمهور سوریه- بر روی آن نصب شده است.
قبل از ورود، گفته میشود که نور موبایل را کم کرده و از چراغ قوه هم استفاده نکنیم. اینجا فاصله با تروریستها کمتر از 50 متر است.
داخل ساختمان، ویران شده و تاریک است. با احتیاط خودمان را به طبقه 4 میرسانیم.
یک نفر تک تیرانداز در داخل یکی از اتاقها نشسته و از سوراخهایی که به اندازه حدودا 30 سانتی متر در دیوار ایجاد شده، بخشی از منطقهی در دست تروریستها را زیر نظر دارد.
آرام صحبت میکنند و دائم تذکر می دهند که از رفتن جلوی پنجرهها خودداری کنید.
صدای شلیک تیر در آن سوی دیوار دائماً شنیده میشود.
ارتشیها در بسیاری از این ساختمانها پخش شده و از طریق همین سوراخها، منطقه را زیر نظر دارند و اگر یک نفر را ببینند، بیدرنگ به سمت او شلیک میکنند.
دو طبقه بالاتر میرویم. یکی دیگر از نیروها با تیربار آنجاست. در کنار پنجرهای نشسته و با استفاده از آینه بزرگی که در مقابل دارد، منطقه را رصد میکند.
خیابانهایی که زیر نظر دارند، به شدت ویران است. ساختمانها آوار شده و اگر صدای شلیک گلوله قطع شود و سگها هم پارس نکنند، سکوت مطلق حاکم میشود.
در کنار تیربارچی، تنها یک دستگاه بی سیم، یک پاکت سیگار و یک فنجان کوچک قهوه است که روی میز و صندلی شکستهای قرار دارد.
ساختمان را ترک میکنیم و به 4 خیابان بالاتر میرویم. برای رسیدن به آنجا باید از یک خیابان اصلی رد شویم. خیابان خالی از سکنه است و تنها چند نفر ارتشی و 2 نفر از مردم عادی در ابتدای یکی از فرعیها نشستهاند.
افسر همراه تذکر میدهد که بدون معطلی از عرض خیابان رد شویم و به هیچ وجه نایستیم. اینجا نزدیکترین منطقه به تروریستهاست و آن را کاملاً زیر نظر دارند.
ابتدای کوچه، مسجدی است که نیمی از آن ویران شده و خاکریزی هم جلوی آن زدهاند.
در کنار خاکریز یک دستگاه پرتاب کننده کپسولهای گاز قرار دارد که قبلاً از مسلحین گرفته شده است.
تروریستها به چند روش این محل را زیر آتش میگیرند؛ یا با استفاده از موشکهای دستساز و یا پرتاب کپسولهای گاز که مردم به آن «جهنمی» میگویند.
سوزندگی و ترکشهای «جهنمی» بسیار زیاد است و دست و صورتهای زیادی ازجمله دختر «اسعد» با آتش همین کپسولها سوخته است.
در مدرسه متروکهای که در همین کوچه قرار دارد، برخی قبضههای پرتاب جهنمیها را نگه میدارند.
به سرعت عرض خیابان را طی میکنیم و وارد کوچهای میشویم که هیچ سکنهای ندارد و در انتهای کوچه، وارد ساختمانی میشویم که نسبت به قبلیها ویرانتر شده است.
اینجا هم در 2 طبقه، تک تیرانداز و تیربارچی قرار دارد، تک تیرانداز در طبقه پنجم و تیربارچی در طبقه اول است.
زیر پای تیربارچی یک سوراخ 50 سانتی متری قرار دارد که از آن طبقه همکف را چک میکند. میگوید گاهی تروریستها وارد همکف شده و اقدام به بمبگذاری میکنند و برای همین از اینجا طبقه پایین را چک میکنند.
بعد با احتیاط، در پایین پنجره، محلی را نشان میدهد که چند روز قبل، یکی از همرزمانش در آنجا از ناحیه سر هدف تک تیرانداز مسلحین قرار گرفته و به شهادت رسیده است.
فاصله با تروریستها به 10 متر رسیده و فرصتی برای استراحت نیست. مراقبتها 24 ساعته است و هر جنبندهای هدف قرار میگیرد. اخطاری داده نمیشود و اغماضی هم در کار نیست.
ما هم آزادی عمل کمتری نسبت به ساختمانهای دیگر داریم و حتی صحبت کردن هم به سختی انجام میشود.
داخل اتاق تاریکی مطلق است و کسی اجازه صحبت بلند ندارد.
در آن سوی دیوار، چیزی غیر از ساختمانهای ویران و ماشینهای سوخته نیست. صدایی هم جز صفیر گلوله شنیده نمیشود اما وقتی باد بوزد، بهترین زمان برای تروریستهاست که کار خود را انجام دهند. تشخیص آنها در لابلای ساختمانهای ویران و اوضاع بهم ریخته آن سوی پرده، بسیار سخت است.
هیچ تضمینی وجود ندارد و تنها سرب داغ است که حکمرانی میکند. اگر بترسند جلو نمیآیند ولی اگر فرصت را مناسب ببینند، هر کاری از آنها بر میآید.
هنگام عکاسی و فیلمبرداری، چند تیر به سمت ساختمان شلیک می شود ولی محل تیرانداز معلوم نیست.
یکی از نیروهای نظامی، موبایل را میگیرد تا بجای ما تصویربرداری کند ولی احتمال خطر زیاد است و مجبور میشویم محلمان را تغییر دهیم.
وارد ساختمان دیگری میشویم. غروب نزدیک است و آن سوی دیوار ترسناکتر میشود.
برخی اتاقهای ساختمان پر شده از کپسولهای گاز و موشکهای دستسازی است که از تروریستهای منطقه «بنی زید» کشف شده است، با این تعداد کپسول میتوان شهری را نابود کرد.
روی پشت بام میرویم و تنها میتوانیم دوربین را بالای سر بگیریم. اجازه نمیدهند سرمان را بالا ببریم. باد خنکی میوزد و صدای شلیک گلوله و انفجار هم بیشتر شده. سگها پارس میکنند و «اسعد» به کنایه میگوید این صدای مسلحین (تروریستها) است.
یکی از تکتیراندازان در این ساختمان، کمتر از 20 سال دارد. خودش اهل «صلاحالدین» است و عضو نیروهای احتیاط ارتش که به خدمت فراخوانده شده است.
از او میپرسم اینجا ترس دارد؟ با تکان سر تایید میکند اما بلافاصله میگوید: «دیگر عادت کردهایم. چند ساعت در روز اینجا تنها هستیم و دائم از پشت دوربین تفنگ، منطقه را زیر نظر داریم.» تنها، در اتاقی کوچک و در دل ساختمانی تاریک و ویران در 10متری تروریستها.
کف اتاق پر بود از پوکههای فشنگ. معلوم است تیرهای زیادی شلیک شده و در گوشه اتاق هم یک قبضه «آر.پی.جی» با چند گلوله قرار دارد.
خداحافظی کرده و ساختمان را ترک میکنیم. هوا رو به تاریکی میرود و هیچ کس در خیابان و کوچهای که ما در آن قرار داریم نیست.
اما یک خیابان آن طرفتر زندگی جریان دارد.
محله شلوغ است و مردم زیادی در خیابان تردد میکنند.
کوچهها نیمه تاریک، شلوغ، کثیف و پر از سروصداست؛ سرو صدایی که بیشتر آن از موتورها و ژنراتورهای برق تولید میشود.
اینجا در «صلاح الدین» آب، برق، گاز و تلفن قطع است. برق را از طریق همین موتورها و ژنراتورها میگیرند و آب هم فروشی است. هر هزار لیتر، 1500 لیر (در حدود 10 هزار تومان). تانکرهای کوچک زیادی هم در خیابانها آب شرب میفروشند.
البته تانکرهای بزرگ هم گاهاً به محل میآیند که آب رایگان میدهند و صف طولانی برای دریافت آب مقابل آنها ایجاد میشود.
مردان، زنان و کودکان همه با دبههای بزرگ و کوچک میآیند، آب میگیرند و میروند.
قیمت برق هم برای 6 ساعت در روز؛ هفتهای 1200 لیر است. بسیاری از خانهها تاریک است و در برخی از ساختمانها که فکر نمیکنیم کسی باشد، بیش از 100 نفر زندگی میکنند.
متوسط درآمد در «صلاح الدین» 30 تا 35 هزار لیر(210 تا 250 هزار تومان) در ماه است و در محلهای که در گذشته یکی از مناطق متوسط حلب بود، این میزان درآمد ناچیزی است.
از قیمت اجاره خانهها سوال میکنم، آپارتمان در نزدیکی پردهها 5 هزار لیر و در آن سر خیابان، تا 25 هزار لیر قیمت دارد.
اکثر مغازهها تعطیل است. دستفروشها از مغازهدارها بیشتر هستند و خبری از فروشگاههای لوازم خانگی و رستوران و پاساژ نیست.
بچهها دور ما جمع میشوند و برایشان جالب است که خبرنگاری به این منطقه آمدهاست.
برخی دیگر در حال بازی هستند.
کوچه ها پر است از سیمهای در هم تنیده شده برق و تلفن که معلوم نیست از کجا شروع شده و به کجا ختم میشوند.
زنها معمولا دوست ندارند از آنها عکس گرفته شود ولی بچهها را به زور میتوان از جلوی لنز دوربین کنار زد.
صدای آهنگی از خیابان کناری به گوش میرسد. عروسی یکی از اهالی محل است. ما را هم دعوت میکنند. مردها در کوچه نشستهاند و زنها در داخل ساختمان هستند، صدای آهنگ به شدت بلند است و این یک امر عادی در میان مردم سوریه محسوب میشود.
شلیک رگباری گلوله حواسمان را پرت میکند ولی یکی از بچههای 7-8 ساله محل میگوید اینها عادی شده. صدای شلیک توپ و خمپاره هم از دور دست میآید.
با حمله گسترده تروریستها از چند روز قبل، این صداها بیشتر هم شده و چون صلاحالدین در این منطقه قرار گرفته، سنگرها و موانع متعددی هم با استفاده از گونیهای شن در کوچهها ایجاد شده است.
بچهها بر روی دیوار شیطنت میکنند و در میانه کوچه، جوانها عربی میرقصند. برایمان قهوه میآورند و با احترام زیادی برخورد میکنند.
3-4 ساعتی میشود که هوا دیگر کاملا تاریک شده و در این هیاهوی عروسی، یاد پسر 20 سالهای میافتم که همزمان در طبقه چهارم یکی از ساختمانهای تاریک چند خیابان پایینتر و در همسایگی مرگ، منتظر جنبندهای نشسته است.
انتهای پیام/
ارسال دیدگاه