مرگ های مشکوک در تاریخ انقلاب

زرین نامه: درگذشت یا شهادت حاج سید مصطفی خمینی تنها مرگ مشکوک در تاریخ انقلاب اسلامی نیست. دست کم 4 مرگ مشکوک دیگر در این سطح قابل ذکر است.

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی زرین نامه؛ اول آبان هر سال یادآور سالروز درگذشت یا شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی فرزند ارشد امام خمینی است. 36 سال پیش این اتفاق سبب شد واژه ممنوعه «خمینی» بار دیگر درفضای سیاسی جامعه مطرح شود. کما این که نویسنده این سطور نیز که با این نام در خانه آشنا بود آن را در مدرسه از زبان معلمی شنید که تازه از زندان آزاد شده بود.

امکان جلوگیری از برگزاری مجالس ترحیم نیز نبود چرا که رژیم شاه و دستگاه ساواک بدون این ممانعت نیز در مظان اتهام دخالت مستقیم یا غیر مستقیم در مرگ حاج سید مصطفی بودند.
از این رو پس از 13 سال این امکان برای سخنرانان فراهم آمد که به این بهانه از مرجع تقلید در تبعید یاد کنند و به او تسلیت بگویند. مهم ترین اتفاق اما در تهران رخ داد. سخنران مسجد ارک ، روحانی 29 ساله ای بود که برای اولین بار در یک جمع عمومی از آیت الله خمینی با عنوان «امام» یاد می کرد؛ او کسی جز حسن روحانی رییس جمهوری کنونی ایران نبود.

امام در واکنش به خبر درگذشت سید مصطفی خمینی تنها این جمله را بر زبان آورد: «مرگ مصطفی از الطاف خفیه الهی بود.» این جمله ساواک را فریب داد و حتی این شایعه را بر سر زبان ها انداختند که پدر و پسر اختلاف داشتند و مباحثات آن دو در جلسات درس را شاهد آوردند.
حال آن که رهبر فقید انقلاب به آتشی می اندیشید که به جان رژیم شاه افتاده و پیش بینی امام درست بود. چرا که کمتر از سه ماه بعد واقعه 19 دی در قم رخ داد و چهلم به چهلم جلو رفت تا حکومت پهلوی را بر انداخت. بعدتر روشن شد که «لطف خفیه» همان تسریع در انقلاب بوده است.

با این همه این گفتار به این یادآوری تاریخی بسنده نمی کند و نکات دیگری نیز قابل طرح است:

1- امام خمینی هیچ گاه درباره مرگ فرزند خود از لفظ «شهادت» استفاده نکرد. حتی ظاهرا صدا و سیما را هم از به کارگیری این تعبیر منع کرده بودند. اگر چه اطرافیان و غالب سیاسیون اعتقاد داشتند این مرگ مشکوک بوده و اگر هم کار ساواک نبوده باشد دخالت دستگاه امنیتی عراق را محتمل می دانستند تا در فضای پس از قرار داد 1975 مانعی بر سر گسترش روابط با تهران نداشته باشند اما امام خود به اطمینان کامل در این باره نرسیده بود و قصد بهره برداری سیاسی با تاکید بر مشکوک دانستن این واقعه هم نداشت چرا که به صورت طبیعی تابوی 13 ساله شکسته شده بود. می توان گفت سه ملاحظه سبب شد از تعبیر شهادت و شهید استفاده نکنند:

نخست این که پنج ماه قبل از آن نیز درباره مرگ دکتر شریعتی در لندن همین ابهام درگرفته بود. اکثر قریب به اتفاق فعالان سیاسی مرگ دکتر شریعتی را قتل توسط ساواک و دست کم مشکوک می دانستند. امام اما در پاسخ به پیام های تسلیت که توسط دکتر یزدی ارسال شده بود از واژه «فقد» استفاده کردند. حال آن که کمتر اتفاق افتاده درباره دیگر درگذشتگان این لفظ را به کار برند اما با پرهیز از واژه «فوت» امکان بهره برداری توسط ساواک را هم ندادند که می خواست خود را از این اتهام تبرئه کند. چه بسا اگر درباره حاج سید مصطفی از تعبیر شهید استفاده می کردند این پرسش قابل طرح بود که چرا دو موضع متفاوت درباره دو مرگ مشکوک؟

ملاحظه دوم این که متوفا فرزند او بود و رهبر باید به همه مبارزین به دیده فرزند خود بنگرد و تفاوت قایل نشود و سومی هم اقتضای جایگاه مرجعیت که قبل از اطمینان کامل نظری ندهند. یک مرجع تقلید گمانه زنی نمی کند. تنها وقتی به قطعیت می رسد نظر می دهد.

2- در دهه اول جمهوری اسلامی و در حیات امام هیچ همایش و کنگره و مراسم سالگرد با بودجه عمومی و دولتی برای سید مصطفی خمینی برگزار نشد مگر در حد محدود و نه به صورت اختصاصی. حداقل نام گذاری ها هم صورت پذیرفت. تغییر نام خیابان سیروس در تهران یا یک بیمارستان و موارد دیگر در شان و جایگاه فرزند ارشد امام نبود و نیست. پس از ارتحال امام اما درباره سالگردها دو دیدگاه وجود داشت.

اول این که در غیاب امام جبران شود و هر سال به یاد ایشان برنامه های مختلف ترتیب دهند و دیدگاه دوم این که همان روال ادامه یابد اما از آن غربت هم به درآیند. قضاوت در این باره که کدام یک درست تر است دشوار است. هر چند موسسه حفظ و نشر آثار امام خمینی و یادگار امام در این زمینه کم نگذاشته اند و با کمترین هزینه و بدون ریخت و پاش و بزرگ نمایی و اغراق بیشترین معرفی های فرهنگی را انجام داده اند.

شگفت آن که فرزند دیگر امام نیز در همان سنین و قبل از 50 سالگی درگذشت و چون در آستانه نوروز 1374 اتفاق افتاد عملا مراسم سالگرد ایشان و نیز مادرشان پر سر وصدا نیست و جمع و جور و بی هزینه های غیر ضرور و تبلیغات فراوان و رسمی برگزار می شود و همین رویکرد بر محبوبیت خاندان امام افزوده است.

3- درگذشت یا شهادت حاج سید مصطفی خمینی تنها مرگ مشکوک در تاریخ انقلاب اسلامی نیست. دست کم 4 مرگ مشکوک دیگر در این سطح قابل ذکر است. در حکومت های استبدادی اعتماد متقابل میان مردم و ساختار سیاسی ضایع و زایل می شود و مرگ منتقدان- خاصه چنانچه در بیرون خانه و در غربت رخ دهد- به حکومت نسبت داده می شود. در فاصله ساله های 1346 تا 1356 دست کم پنج مرگ از این دست حادث شده است:

غلامرضا تختی، صمد بهرنگی، جلال آل احمد، علی شریعتی و حاج سید مصطفی خمینی.(برخی یک مورد در سال 57 - سانحه تصادف شیخ احمد کافی- در جاده مشهد را نیز از این دست می دانند که باز چون دور از خانه رخ داد و خلاف وصیت، پیکر او را به تهران نیاوردند و در مهدیه دفن نکردند ؛ شایعات مربوط به دخالت دستگاه های امنیتی حول و حوش مرگ او هم بالا گرفت.)

تختی بیرون خانه (در هتل مرمر تهران)، صمد بهرنگی در رود ارس، جلال آل احمد در «اسالم» گیلان، علی شریعتی در لندن و آیت الله سید مصطفی در تبعید و در نجف چشم از جهان فروبستند. همه دور از موقعیت و امکانی که سزاوار بودند و تلخ کامانه.

اکنون فاش شده که حمزه فراهتی که همراه صمد بهرنگی بوده مامور ساواک نبوده و نویسنده چون فن شنا نمی دانسته در ارس غرق شده اما به خواست جلال آل احمد آن مرگ غیر طبیعی جلوه داده شد. خود جلال را نیز برادرش شمس آل احمد ، مقتول معرفی کرد حال آن که همسر ش- بانو سیمین دانشور- می گفت سر بر دامان من و در اسالم چشم از دنیا فروبست و قتلی در کار نبود. بابک تختی و احسان شریعتی هم دلایل قطعی درباره قتل پدران نیافته اند و از واژه شهید درباره آنان استفاده نمی کنند.

درباره حاج سید مصطفی نیز به موضع امام خمینی اشاره شد. اما وقتی رسانه ها آزاد نباشند، وقتی ورزشکاری ناگزیر از ترک صحنه و مواجه با مشکل در امرار معاش و به خاطر گرایش سیاسی تحت فشار باشد یا نویسنده ای احساس امنیت نکند و استاد دانشگاه پس از دو دوره زندان و خانه نشینی درهای دانشگاه و ارشاد را به روی خود بسته ببیند و راهی غربت غرب شود و مرجع تقلید و فرزند را به تبعید بفرستند این شایعات در می گیرد. به تعبیر احسان شریعتی، ساواک چه دکتر را کشته باشد و چه مرگ او تنها به خاطر شب زنده داری های توام با سیگار پشت سیگار باشد بازهم ساواک شاه مسوول است.

4- این ادعا که امام علاقه چندانی به فرزند ارشد خود نداشت دروغ است. زیرا نوع مواجهه با خبر درگذشت او به اقتضای موقعیت سیاسی و مذهبی بود و گرنه در خفا می گریست و شاهدانی چون سید محمود دعایی گواهی می دهند که پس از آن واقعه تا چه اندازه متاثر شده بود اما خویشتن داری می کرد. از سر علاقه به مصطفی بود که فرزند او که دیدگاه سیاسی متفاوتی داشت و دارد فارغ از نسبت خانوادگی آزادانه نظر می داد و گفته می شود میان سید مصطفی و داریوش فروهر در زندان سال 42 چنان دوستی عمیقی شکل گرفت و از آن مرد نزد پدر چندان به نیکی یاد کرد که در وقایع پس از سال 60 که برخی ملیون به زندان افتادند با فروهر کاری نداشتند.

36 سال پس از مرگ مشکوک سید مصطفی خمینی هنوز این یادکرد مناسبت و موضوعیت دارد.

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه