هیچگاه از شهادت پسرم ناراحت نشدم/ می خواست عصای دستم باشد

یک سال و نیم از آن حادثه تروریستی هولناک پاسگاه نگور سیستان و بلوچستان می گذرد و حالا یک قاب عکس بزرگ در پرنگاه ترین قسمت دیوار خانه 8  سرباز حافظ خاک وطن جای گرفته است و پدر می گوید میلاد می خواست عصای دستم باشد، اما هیچ وقت از شهادتش ناراحت نشدم.

به گزارش زرین نامه؛ در استان گلستان، شهرستان علی آباد کتول، محله ابوذر، کوچه شهید «میلاد جُر» خانه آقای محمد رضا جُر هم یکی از همین قاب عکس ها جا خوش کرده است. آدمی که توی آن قاب جا گرفته و حتی یک پلک هم نمی زند، بزرگ شدن و داماد شدنش سقف همه ی آرزوهای یک پدر بوده است. 

Milaadj1

«میلاد جُر» فروردین سال 94 در حادثه تروریستی پاسگاه نگور سیستان و بلوچستان به شهادت رسید، حالا او یک سرباز شهید خاک وطن است. کسی که همیشه ناراحت بود چرا محله شان هیچ شهیدی ندارد، ‌حالا خود یک شهید است و با رفتنش، این آرزو جامه عمل پوشیده است.

اینبار که برای دیدار با خانواده جُر به بهانه اجلاسیه 4000 شهید استان گلستان به خانه شان رفتم، نگاهم در چهره پدر میلاد شکست، پدری که دیگر چشم انتظار پسری نیست تا بیایید و عرق جبینش را پاک کند. حالا تنها پدر و مادر هستند و یک گنجه خاطره و حرف هایی ناگفته از پسر.

Milaadj1

میلاد خیلی زودتر از همسالانش مرد شد

محمد رضا (پدر شهید میلاد جر) می گوید: میلاد همیشه می گفت می خواهم عصای دستت باشم. وقتی 14 سالش شد یک روز آمد و گفت می خواهم سر کار بروم. خیلی اصرار کرد. هر چه هم گفتم پسرم تو هنوز سنی نداری که کار کنی، جسم تو هنوز آنقدری قوی نیست که بتوانی کارهای سخت انجام دهی، ولی قبول کرد.

بالاخره هم موفق شد من را متقاعد کند، رفت و شاگرد گچکار شد. البته من در دلم از اینکه پسرم آنقدر بزرگ شده که مانند یک مرد تصمیم گرفته در تامین مخارج خانواده به من کمک کند، خوشحال بودم ولی هیچ وقت دلم راضی نشد که از دوران نوجوانی زیر بار سختی های کار و زندگی برود. معتقد بودم فعلاً وقت بازی و جوانی کردنش است و کار کردن مانع رشد جسمی اش می شود و از درس و مشق می افتد.

روزها بعد آمدن از مدرسه، سرکار می رفت. حدود 8-9 ماه  که از کار کردن در گچکاری گذشت، گفتم این کار خیلی سنگین است و برای یک نوجوان خوب نیست، بالاخره راضی شد شغلش را عوض کند و در کاشیکاری، شاگرد دایی اش شد. از همان روز اول هم، دستمزدش را به مادرش می داد.

پدر با یادآوری خاطرات پسرش، می گوید: میلاد رنج و خستگی بر چهره ام را نمی توانست تحمل کند. سال 93 پایم شکست و 6 ماه در گچ بود، نمی توانستم سر کار بروم، میلاد تنهایی کار می کرد و خرج خانه را در می آورد.  

عصای دستم 

در دوران سربازی اش هر بار با هم تماس می گرفتیم یا برای مرخصی به خانه می آمد و فرصتی برای صحبت فراهم می شد، می گفت خدمتم تمام شد، می آیم و عصای دستت می شوم. آن وقت من کار می کنم، شما هم در خانه استراحت کنید. شما برای ما زیاد زحمت کشیده اید. اما قسمت نشد و به شهادت رسید.

Milaadj1

آرزوی دامادی

جُر می گوید: بزرگ ترین آرزوی یک پدر دیدن پسر در لباس دامادی است و در آن لحظه همه ی تلخ و شیرین های سال های بزرگ شدنش را با خود مرور می کند، اما خدا شاهد است حتی یک لحظه هم از شهادت پسرم ناراحت نشدم. آدم ها برای شهادت انتخاب می شوند، خدا را شکر می کنم پسرم را  طوری تربیت کرده ام که نامش میان این انتخاب شده ها در آمد و این افتخار نصیب مان شد.    

محله ما شهید نداشت

پدر میلاد با اشاره به حسرت میلاد به دلیل نداشتن شهید در محله شان، اظهار می کند: میلاد گاهی درباره دوران انقلاب و جنگ از من سوال می کرد و همیشه حسرت این را می خورد که چرا ما در محله مان یک شهید نداریم. اما  بالاخره خودش در راه شهادت پیشقدم شد و افتخار اولین شهید محله ابوذر را به نام خودش ثبت کرد.

مادر میلاد درباره تربیت فرزندانش در فضای مسموم جنگ نرم دشمن که هر لحظه برنامه ای جدید برای انحراف جوانان دارد، می گوید: من و همسرم همیشه لقمه حلال به فرزندانمان دادیم، در خانه ما بحث های بی معنی و خستگی معنا ندارد. همه با هم مهربان و دوست صمیمی همدیگر هستیم و ناراحتی های کار بیرون را به داخل خانه نمی آوریم.    

وی درباره میلاد اذعان می کند: هیچ وقت برای خودش چیزی نمی خواست. حتی لباس هایش را هم من برایش می خریدم.  2 پسر داشتم که اهل محل از هر دوی آن ها راضی بودند، چرا که هیچ وقت برخورد بدی با همسایه ها نداشتند. 

Milaadj1

میلاد شایسته شهادت بود

مادر با بیان اینکه میلاد پسر شایسته ای بود و هیچ وقت کاری نکرد که من و پدرش از او ناراحت شویم، ادامه می دهد: وقتی میلاد دوره آموزشی خود را در پادگان 04 بیرجند  می گذراند، همیشه دعا می کرد که خدا کند سیستان بیافتد و آن جا خدمت کند. حقش هم بود که با شهادت برود. به همه گفته ام برای شهادتش بجای تسلیت به من تبریک بگویید.

وی می افزاید: وقتی پسر بزرگم (میلاد) به سربازی رفت پسر کوچکترم حسین هم رفت و در پایگاه بسیج ثبت نام کرد. حالا او جای میلاد را گرفته، محرم امسال را هم بجای برادرش در هیئت امام حسین (ع) تبل می زد.

هر شب رو به روی عکس میلاد می خوابم

خانم جُر درباره هدیه ای که روز مادر از پسرش گرفت، می گوید:  از وقتی پسرم شهید شده هیچ شبی بیرون از خانه خودمان نخوابیدم. محل خوابم رو به روی عکس میلاد است، هر شب قبل از خواب چند دقیقه ای با او حرف می زنم و بعد می خوابم. یک شب قبل از تولد حضرت زهرا (س) به او گفتم پسرم  پارسال که روز مادر، خبر شهادتت را برایم هدیه آوردی، امسال هم از تو هدیه می خواهم. همان شب به خوابم آمد مرا بوسید و گفت «مادر فردا هدیه ای برایت می فرستم که ناقابل است، آن را بپذیر». دیدم فردای آن شب برادرم یک چفیه آورد و گفت این برای میلاد است. وقتی می خواستن او را در قبر بگذراند از این چفیه استفاده کردند.

پدر اما محکم تر از قبل ایستاده است. چیزی از پسر برای روز پدر طلب نکرده بود. وی می گوید: همین که عاقبت به خیر شده و راهش به شهادت در راه حفظ انقلاب اسلامی ختم شده، هر روز خدا هزاران بار را شکر می کنم.

Milaadj1

Milaadj1

Milaadj1

Milaadj1

Milaadj1

Milaadj1

وسایل شهید میلاد جر که والدینش هر روز با دیدن آن ها، خاطراتشان را مرور می کنند

گزارش: نرگس تجری

انتهای پیام/

 

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه