آینده "یلدا" در هاله ای از ابهام است/ سقوط رویاهای حاشیه نشینان گرگانی در سرازیری فقر

تفاوت در طراحی و هزینه کرد پل های هوایی و یا آذین بندی های خیابان های بالای شهر گرگان با محله های پایین دست و میانه شهر را می شود مقایسه کرد، اما گمان این نمی رفت که محله ای مانند کوی محتشم در پستوهای زرق و برق های نقاط دیگر شهر حتی ابتدایی ترین زیرساخت ها را نیز به خود ندیده باشد.

 به گزارش زرین نامه؛ به سختی از کوچه ای که یلدا و برادرش هر روز از آن بالا می روند تا به خانه بدون سقف خود برسند بالا رفتیم، کوچه ای در یکی از محله های حاشیه ای گرگان که شاید کمتر کسی از شهروندان حتی از وجود چنین مکانی اطلاع داشته باشد.

پلکانی با شیب تند و سنگلاخ های خطرناک که هر چند پله در میان، دیگر جایی برای گذاشتن پا نداشت، باید چند واحد صخره نوردی عملی می گذراندی تا بتوانی بر ارتفاع این کوچه غلبه کنی، شاید به علت سر و صداهای ناشی از بی تجربگی ما بود که یکی یکی پنجره های بعضا بدون شیشه و چارچوب اهالی باز می شد و نگاه ها بر عبور ما گره می خورد.

اهالی اینجا دیگر به این سرازیری خو گرفته اند تا جایی که ارتفاع آن و سختی عبور و مرور برای پیرمرد ساکن انتهایی ترین خانه نیز دیگر چیزی نبود! شاید بود اما چاره ای وجود نداشت! اینجا خیلی از رویاها در همین سرازیری سقوط کرده اند، مانند سقوط رویاهای شیرین یلدای 12 ساله و برادر خردسالش.

از دری کوچک و زنگ زده وارد حیاط خانه یلدا شدیم، هر چه منتظر ماندیم بزرگتری به استقبال نیامد، اندکی بعد متوجه شدیم تنها بزرگتر این خانواده دو زن هستند، مادر و مادربزرگ کهنسالی که اگر این موقع از روز بیرون از خانه کار نمی کردند یلدا حتی آن نان برری نیمه خورده ای که در اتاقشان بود را هم برای خوردن نداشت!

حیاط و اتاق فقط با سقفی نیمه کاره-که به گفته یکی از معتمدین محل به تازگی با کمک خیرین ساخته شده بود-قابل تفکیک بودند، در غیر این صورت اتاق خالی از هر وسیله رفاهی دیگری-حتی فرش و یا یک موکت و زیلو-بود.

تنها دری که بین دو اتاق این خانه کوچک خودنمایی میکرد دری ایستاده با چوب های سوخته و سیاه بود که با پارچه های کهنه درزگیری شده بود، دری که همانند آرزوهای دو فرزند این خانه در آتش توهم اعتیاد پدر سابقشان سوخته بود، دری که شاید نگاه به اثرات سوختگی هایش باعث شود یلدا و سه عضو دیگر این خانه در روزهای سرد زمستانی و بدون بخاری گُر بگیرند!

خوشبختانه معتمد محل می گفت با همیاری خیرین و برخی اهالی توانستند طلاق مادر و پدر این خانواده را بگیرند و پدر را برای دور ماندن خانواده از گزند آزارهایش به زندان بیاندازند؛ پدری که اگر آتش فقر و اعتیاد و اذیت هایش نبود الان مجبور نبودیم برای این بی پدری از لفظ «خوشبختانه» به جای «شوربختانه» استفاده کنیم!

یکی از اهالی این محله از یلدا می خواهد دمپایی خود را در خانه دربیاورد و برایمان از وضع زندگی اش سخن بگوید، اما یلدا تمایلی به پاسخ دادن نشان نمی دهد، لبخند می زند و نگاهمان می کند، انگار در نظر یلدا آب از سر این خانه گذشته و نیاز به دمپایی در آوردن ندارد، از او می خواهم کنار دو دوستش که مهمانشان شدند بنشیند و دل به دریای درس های داخل کتاب بدهد و این خانه را با دسترنج خود در آینده گرم کند، ولی بی شک آرامش خاطر از ملزومات این درخواست من از یلدا بود..

مدتی بود که به مقایسه خدمات شهری در خیابان های بالای شهر و پایین شهر در ذهن می پرداختم، تفاوت در طراحی و هزینه کرد پل های هوایی و یا آذین بندی های خیابان های بالای شهر گرگان با محله های پایین دست و میانه شهر، اما گمان این نمی رفت که محله ای مانند کوی محتشم در پستوهای زرق و برق های نقاط دیگر شهر حتی ابتدایی ترین زیرساخت ها را نیز به خود ندیده باشد.

شورایار محل می گوید فقر و اعتیادی که در خانه یلدا می بینیم به تعداد خانه های این منطقه تکرار می شود، وقتی از کمک مسئولان شهری پرسیدم با نگاهی تاسف بار و مکثی که انگار حرف ها را در ذهن حروفچینی میکند جواب می دهد که تعدادی از اعضای شورای شهر کمک هایی کردند..

با اصرار من برای پاسخگویی می گوید که همین مقدار از خانه که ساخته شده با کمک های چند هزار تومنی خیرین بالا رفته است.

 یکی از اعضای گروه خیرین گفت که این خانواده حتی یارانه دولتی نمی گیرند، خبر عجیبی بود و باعث شد از کمک کمیته امداد بپرسم، پاسخ شورایار محل قابل تامل بود، فقر عیان تر از صحنه ای که دیدیم قابل تعریف نبود اما به گفته یکی از اعضای گروه خیرین گویا در چهار سال گذشته که این خانه کذایی حتی این شرایط را نیز نداشت کمیته امداد از اهالی می خواهد که نقل مکان کنند تا وضعیت بهتر شود و اهالی نیز به استناد این خواسته با درآمد اندکی که از محل کار کردن مادر و مادربزرگ تامین می شود به خانه ای استیجاری رفتند در این مدت کمیته امداد این خانواده را از زیر پوشش در می آورد و الان بعد از بازگشت دو ساله آنها و با پیگیری های متعددی که شده هنوز پوشش این خانواده را قبول نکرده است!

فقر تنها یکی از مشکلات اهالی این محله است، اعتیاد مسئله دیگری بود که داد برخی معتمدین محل را درآورده است، اعتیادی که حاصلش سوختن فرداهای فرزندان و زنانی است که زندگیشان به کام مردان بیکار و معتاد دود شد، شاید این اعتیاد و بیکاری حاصل همان فقر و نادیده انگاشته شدن باشد، علی ایحال چرخه گیج کننده و تهوع آوری است که اگر قرارِ مسئولان امر در این خصوص بی قرار نشود این چرخه تنگ تر که نه بلکه وسیع تر می شود.

گزارش از ماریه البرزی

mohtasham1

mohtasham3

mohtasham2

mohtasham5

mohtasham6

mohtasham8

mohtasham9

mohtasham12

mohtasham13

mohtasham14

mohtasham15

عکاس: فائزه کابلی

انتهای پیام/ 

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه