آيا در قيامت همه حيوانات مثل انسانها محشور مي شوند؟

زرین نامه: براساس آنچه از آيات قرآنى استنتاج مى‏شود، حيوانات نيز مانند همه موجودات و همه ذرّات وجود، به سوى معاد در حركت بوده و همگام با همه نظام وجود و به عنوان قطعه‏اى از نظام هستى، در سير و حركت‏اند و حركت و سير آنها نيز به آنجايى منتهى مى‏گردد كه همه حركت‏ها منتهى خواهد شد.

به گزارش زرین نامه؛ حيوانات هم مانند هر موجود ديگرى، داراى جهاز خاص وجودى بوده و داراى مسيرها و طريق‏هاى مختلف و متنوع و در عين حال حساب شده و منظم مى‏باشند و آنها نيز مانند هر موجود ديگرى، طبق راه و مسيرى كه در پيش دارند و در پيش مى‏گيرند ؛ به نقطه‏اى كه همه وجود به سوى آن در حركت است (يعنى به سوى مبدأ متعال و روز معاد و قيامت )، در حركت‏اند و در آن روز، به نتيجه حركت خود و مسير و راهى كه در پيش دارند، خواهند رسيد.

در قرآن كريم بعضى از آيات وجود دارد كه با صراحت به سير و حركت حيوانات و همه جنبنده‏ها و پرنده‏ها، به سوى معاد و قيامت اشاره مى‏كند:
«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ» انعام (6)، آيه 38.؛ «و هيچ جنبنده‏اى در زمين نيست و نه هيچ پرنده‏اى كه با دو بال خود پرواز مى‏كند؛ مگر آن كه آنها (-(نيز)-) گروه‏هايى مانند شما هستند. ما هيچ چيزى را در كتاب (-(لوح محفوظ)-)، فروگذار نكرده‏ايم؛ سپس (-(همه)-) به سوى پروردگارشان، محشور خواهند شد».

از بعضى آيات چنين فهميده مى‏شود كه حيوانات نيز در آخرت محشور مى‏شوند و شكى نيست كه نخستين شرط حساب و جزا، مسئله عقل و شعور و به دنبال آن، تكليف و مسئوليت است. طرفداران اين عقيده مى‏گويند: مداركى در دست است كه نشان مى‏دهد حيوانات نيز به اندازه خود، داراى درك و فهمند؛ مثلاً زندگى بسيارى از حيوانات، آميخته با نظام جالب و شگفت‏انگيزى است كه روشن‏گر سطح عالى فهم و شعور آنهاست. كيست كه درباره مورچگان و زنبور عسل و تمدن عجيب آنها و نظام شگفت‏انگيز لانه و كندو، سخنانى نشنيده باشد و بر درك و شعور تحسين‏آميز آنها، آفرين نگفته باشد؟ گرچه بعضى ميل دارند همه اينها را يك نوع الهام غريزى بدانند، اما هيچ دليلى بر اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناآگاه (غريزه بدون عقل) انجام مى‏شود. چه مانعى دارد كه اين اعمال، همان‏طور كه ظواهرشان نشان مى‏دهد، ناشى از عقل و درك باشد؟

علاقه‏اى كه بسيارى از حيوانات به تدريج به صاحب خود پيدا مى‏كنند، شاهد ديگرى براى اين موضوع است. بسيارى از سگ‏هاى درنده و خطرناك، نسبت به صاحبان خود و حتى فرزندان كوچك آنان، مانند يك خدمت‏گزار مهربان رفتار مى‏كنند. داستان‏هاى زيادى از وفاق حيوانات و اين كه آنها چگونه خدمات انسانى را جبران مى‏كنند، در كتاب‏ها و در ميان مردم شايع است كه همه آنها را نمى‏توان افسانه دانست و مسلم است كه آنها را به آسانى نمى‏توان ناشى از غريزه دانست؛ زيرا غريزه، معمولاً سرچشمه كارهاى يكنواخت و مستمر است؛ اما اعمالى كه در شرايط خاصى كه قابل پيش‏بينى نيست، به عنوان عكس‏العمل انجام مى‏گيرد، به فهم و شعور شبيه‏تر است تا به غريزه.

امروز بسيارى از حيوانات را براى مقاصد قابل توجهى، تربيت مى‏كنند. سگ‏هاى پليس براى گرفتن جنايت‏كاران، كبوترها براى رساندن نامه‏ها و بعضى از حيوانات براى خريد جنس از مغازه‏ها و حيوانات شكارى، براى شكار كردن، آموزش مى‏بينند و وظايف سنگين خود را با دقت عجيبى انجام مى‏دهند.

از همه اينها گذشته، در آيات متعددى از قرآن، مطالبى ديده مى‏شود كه دليل قابل ملاحظه‏اى براى فهم و شعور بعضى از حيوانات محسوب مى‏شود. داستان فرار كردن مورچگان از برابر لشكر سليمان و داستان آمدن هدهد به منطقه «سبا و يمن» و آوردن خبرهاى هيجان‏انگيز براى سليمان، شاهد اين مدعاست.

قرآن داستان برخورد لشكر سليمان با منطقه مورچگان را اين‏طور بيان مى‏فرمايد: «وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ. حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ» نحل (27)، آيه 17 و 18.؛ «و براى سليمان، سپاهيانش از جن و انس و پرندگان، جمع‏آورى شدند و (-(براى رژه)-) دسته دسته گرديدند؛ تا آن‏گاه كه به وادى مورچگان رسيدند. مورچه‏اى (-(به زبان خويش)-) گفت: «اى مورچگان! به خانه‏هايتان داخل شويد؛ مبادا سليمان و سپاهيانش - نديده و ندانسته - شما را پايمال كنند».

اين كه يك مورچه مى‏فهمد كه افراد آن لشكر، بزرگ‏تر و سنگين‏تر از مورچگان هستند و اگر پا بر آنها بگذارند، آنها نابود و له مى‏شوند، يك درك كلى است (درك جزئى نيست؛ تا گفته شود كه حيوانات داراى درك جزئى و وَهْم هستند) و درك كلى و انطباق آن بر جزئى، همان حقيقت اصطلاحى عقل است.

در اين حد را قرآن قطعاً بيان مى‏كند و اگر به روايات هم رجوع كنيم احاديث بسيار عجيب و جالبى وجود دارد؛ به عنوان مثال در عيون اخبارالرضا از موسى‏بن جعفرعليه السلام نقل شده كه فرمود:

«لما قالت النملة: يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ حملت الريح صوت النملة الى سليمان‏عليه السلام و هو مار فى الهواء فالريح قد حملته فوقف و قال: عَلىّ بالنملة، فلما أتى بها قال سليمان: يا أيتها النملة اما علمت انى نبى الله و انى لا أظلم أحدا؟ قالت النملة: بلى قال سليمان: فلم تحذرينهم ظلمى و قلت: يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ؟ قالت النملة: خشيت ان ينظروا الى زينتك فيقيسوا بها فيبعدون عن الله عز و جل... ثم قالت النملة: هل تدرى لم سخرت لك الريح من بين ساير المملكة؟ قال سليمان‏عليه السلام: ما لى بهذا علم، قالت النملة: يعنى عز و جل بذلك لو سخرت لك جميع المملكة كما سخرت لك هذه الريح لكان زوالها من يديك كزوال الريح، فحينئذ تبسم ضاحكا من قولها» الحويزى، تفسير نورالثقلين، ج 4، ص 82، حديث 44.؛ امام موسى بن جعفرعليه السلام فرمودند: هنگامى كه مورچه گفت: اى مورچگان! داخل خانه‏هاى خود شويد تا سليمان و لشكريانش شما را زير پاى خويش لِه نكنند، باد، صداى مورچه را به سليمان رسانيد و در حالى كه او در آسمان و هوا طىّ طريق مى‏كرد، توقف كرد و گفت: آن مورچه را نزد من بياوريد. هنگامى كه مورچه را آوردند، سليمان به مورچه گفت: اى مورچه! آيا نمى‏دانى كه من پيامبر خدا هستم و به احدى ظلم نمى‏كنم؟ مورچه گفت: مى‏دانم. سليمان گفت: پس چرا آنها را از ظلم من بر حذر داشتى و آن حرف را زدى؟ مورچه گفت: ترسيدم آنان (كه زندگى ساده‏اى دارند)، به زينت و شكوه تو نگاه كنند و زندگى خود را با تو مقايسه كرده، در نتيجه از خدا دور شوند... سپس مورچه گفت: اى سليمان! آيا مى‏دانى چرا خداوند باد را مسخّر تو كرده است؟ سليمان گفت: نمى‏دانم! مورچه گفت: براى اين كه به تو بفهماند همان طور كه همه اين مملكت و باد را در اختيار تو قرار دادم، گرفتن آن از دست تو نيز مانند باد است و سريع مى‏توانم آن را از تو بازستانم؛ پس آن گاه سليمان از آن حرف‏ها، از روى تعجب، خنديد»!

درباره داستان هدهد (پرنده شانه‏به سر) و سليمان نيز قرآن مى‏فرمايد: «فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى‏ والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ. وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ. فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ . إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ. وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ. أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ‏ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ. اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» نمل (27)، آيه 19 - 26.؛ «(-(سليمان)-) از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: «پروردگارا! در دلم افكن تا نعمتى را كه به من و پدر و مادرم ارزانى داشته‏اى، سپاس بگزارم و به كار شايسته‏اى كه آن را مى‏پسندى، بپردازم و مرا به رحمت خويش در ميان بندگان شايسته‏ات، داخل كن و جوياى (-(حال)-) پرندگان شد و گفت: مرا چه شده است كه هدهد را نمى‏بينم؛ يا شايد از غايبان است؟ قطعاً او را به عذابى سخت، عذاب مى‏كنم يا سرش را مى‏برم؛ مگر آن كه دليلى روشن براى من بياورد. پس ديرى نپاييد كه (-(هدهد آمد و)-) گفت: از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافته‏اى و براى تو از «سبا» گزارشى درست آورده‏ام. من (-(آن جا)-) زنى را يافتم كه بر آنها سلطنت مى‏كرد و از هر چيزى به او داده شده بود و تختى بزرگ داشت.

او و قومش را چنين يافتم كه به جاى خدا، به خورشيد سجده مى‏كنند و شيطان، اعمالشان را برايشان آراسته و آنان را از راه (-(راست)-) بازداشته است. در نتيجه (-(به راه حق)-)، راه نيافته بودند. (-(آرى، شيطان چنين كرده بود)-) تا براى خدايى كه نهان را در آسمان‏ها و زمين بيرون مى‏آورد و آن چه را پنهان مى‏داريد و آن چه را آشكار مى‏نماييد، مى‏داند، سجده نكنند. خداى يكتا كه هيچ خدايى جز او نيست، پروردگار عرش بزرگ است».

اگر در مضمون كلمات هدهد دقت شود، خواهيم فهميد كه حتى بسيارى از انسان‏ها نيز از درك و فهم چنان مطالبى عاجز هستند. ما سعى كرديم نمونه‏هاى قرآنى را بيشتر ذكر كنيم و اگر به روايات سرى بزنيم، دريايى از اين معارف درباره حيوانات بيان شده است.

حال با اين وجود آيا سزاوار است به طور كلى گفته شود كه حيوانات عقل ندارند و همه كارهاى آنها از روى وهم و غريزه است؟

ابوذر مى‏گويد: ما خدمت پيامبرصلى الله عليه وآله بوديم كه در پيش روى ما دو بز به يكديگر شاخ زدند. پيغمبرصلى الله عليه وآله فرمود: مى‏دانيد چرا اينها به يكديگر شاخ زدند؟ حاضران عرض كردند: نه. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: ولى خدا مى‏داند چرا و به زودى در ميان آنها داورى خواهد كرد. تفسير مجمع‏البيان و نورالثقلين، ذيل آيه مورد بحث.

در روايتى از طريق اهل تسنن از پيامبر نقل شده كه در تفسير اين آيه فرمود: «ان الله يحشر هذه الامم يوم القيامة و يقتص من بعضها لبعض حتى يقتص للجماء من القرناء رشيدرضا، تفسير المنار، ذيل آيه مورد بحث.؛ خداوند تمام اين جنبندگان را روز قيامت بر مى‏انگيزاند و قصاص بعضى را از بعضى مى‏گيرد؛ حتى قصاص حيوانى را كه شاخ نداشته و ديگرى بى‏جهت به او شاخ زده، خواهد گرفت».

در آيه 5 سوره تكوير نيز مى‏خوانيم: «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»؛ «هنگامى كه وحوش محشور مى‏شوند». اگر معنى اين آيه را حشر در قيامت بگيريم‏ (نه حشر و جمع به هنگام پايان اين دنيا) يكى ديگر از دلايل نقلى بحث فوق خواهد بود.

مگر حيوانات تكليف دارند كه داراى حشر در قيامت باشند؟

آرى، تا اين سؤال حل نشود، تفسير آيه فوق روشن نخواهد شد. آيا مى‏توانيم قبول كنيم كه حيوانات تكاليفى دارند؛ با اين كه يكى از شرايط مسلم تكليف، عقل است و به همين جهت، شخص ديوانه، از دايره تكليف بيرون است؟ آيا حيوانات داراى چنان عقلى هستند كه مورد تكليف واقع شوند و آيا مى‏توان باور كرد كه يك حيوان بيش از يك كودك نابالغ و حتى بيش از ديوانگان، درك داشته باشد و اگر قبول كنيم كه آنها چنان عقل و دركى ندارند، چگونه ممكن است تكليف متوجه آنها شود؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: تكليف، مراحلى دارد و هر مرحله، ادراك و عقل متناسب خود را مى‏خواهد. تكاليف فراوانى كه در قوانين اسلامى‏ براى يك انسان بيان شده، به قدرى است كه بدون داشتن يك سطح عالى از عقل و درك، انجام آنها ممكن نيست و ما هرگز نمى‏توانيم چنان تكاليفى را براى حيوانات بپذيريم؛ زيرا شرط آن تكاليف، در آنها حاصل نيست؛ اما مرحله ساده و پايين‏ترى از تكليف تصور مى‏شود كه مختصر فهم و شعور براى آن كافى است و نمى‏توان چنان فهم و شعور و چنان تكاليفى را به طور كلى درباره حيوانات انكار كرد و حتى درباره كودكان و ديوانگانى كه پاره‏اى از مسائل را مى‏فهمند، انكار همه تكاليف مشكل است؛ مثلاً اگر نوجوانان 10 ساله را كه به حد بلوغ نرسيده، ولى كاملاً مطالب خوب و بد را مى‏فهمند، در نظر بگيريم، اگر آنها عمداً مرتكب قتل نفس شوند، در حالى كه تمام زيان‏هاى‏ اين عمل را مى‏دانند، آيا مى‏توان گفت كه هيچ گناهى از آنها سر نزده است؟ قوانين كيفرى دنيا نيز افراد غير بالغ را در برابر پاره‏اى از گناهان مجازات مى‏كند؛ اگر چه مجازات‏هاى آنها، خفيف‏تر است.

بنابراين، بلوغ و عقل كامل، شرط تكليف در مرحله عالى و كامل است و در مراحل پايين‏تر، يعنى در مورد بعضى از گناهانى كه قبح و زشتى آنها براى افراد پايين‏تر نيز كاملاً قابل درك است، بلوغ و عقل كامل را نمى‏توان شرط دانست. با توجه به تفاوت مراتب تكليف و تفاوت مراتب عقل، اشكال مذكور در مورد حيوانات نيز حل مى‏شود.

حال بايد ديد كه ملاك حشر و بازگشت انسان به سوى خدا چيست و آيا همان ملاك، به طور مشترك در حيوانات نيز وجود دارد؟ بديهى است كه ملاك محشور شدن، جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى كه راهى به سوى سعادت يا بدبختى نشان مى‏دهد، نيست.

زيست‏شناسان در بسيارى از حيوانات (مانند مورچه، زنبور عسل و موريانه) به آثار عجيبى از تمدن و كارهاى ظريف در صنعت و لطايفى در شيوه زندگى آنها برخورده‏اند كه نظير آن جز در بعضى از ملل متمدن، ديده نشده است.

قرآن كريم مى‏فرمايد: «وَ فِي خَلْقِكُمْ وَ ما يَبُثُّ مِنْ دابَّةٍ آياتٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»؛ جاثيه (45)، آيه 4.؛ «و نيز در آفرينش شما و جنبندگانى كه (-(در سراسر زمين)-) پراكنده ساخته، نشانه‏هايى است؛ براى جمعيتى كه يقين دارند».

اين آيات، مردم را به شناختن عموم حيوانات و تفكّر در كيفيت خلقت آنها و كارهايى كه مى‏كنند، ترغيب نموده و در آيات ديگرى به عبرت گرفتن از بعضى از آنها (مانند چهارپايان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل)، دعوت كرده است. وقتى كه زندگى بسيارى از حيوانات با نظم جالب و شگفت‏انگيزى آميخته است، مانعى ندارد كه اين اعمال، همان طور كه ظاهرشان نشان مى‏دهد، ناشى از عقل و درك باشد و هيچ دليلى براى اين موضوع در دست نيست كه اعمال آنها به صورت ناخودآگاه و غريزى و بدون فهم و شعور انجام مى‏شود.

شعور و اراده، در سطحى نازل‏تر، در حيوانات، به ويژه حيوانات اهلى مشاهده مى‏شود؛ مثلاً بعضى حيوانات از خود حركاتى نشان مى‏دهند كه انسان مى‏فهمد كه اين حيوانات در انجام دادن آن عمل مردّد بوده‏اند و در بعضى موارد مى‏بينيم كه حيوانى با توجه به نهىِ صاحبش، از ترس شكنجه و يا به جهت تربيتى كه يافته است، از انجام دادن عملى خوددارى مى‏كند.

در واقع همه كارهاى يك حيوان، مانند موش گرفتن گربه و يا فرار موش‏ از گربه اين طور نيست كه حيوان به دليل روشن بودن نفع آن، بدون بهره‏گيرى از تفكّر، به عمل اقدام كند؛ بلكه در بعضى از موارد، صرف علم‏ به وجود آن، در برانگيختن اراده، كافى نيست؛ زيرا به نافع بودنش، جزم و يقين ندارد و انگيزش اراده به سوى آن، محتاج به تفكّر است. از اين رو، ناگزير است كه فكر و شعور خود را به كار اندازد و ببيند آيا نواقص و موانعى همراه آن هست يا نه و اين كه آيا نافع است يا مُضر؟

در اين قبيل موارد، آن قدر فكر خود را به كار مى‏اندازد، تا به يك طرف احتمالات، يقين پيدا كند. اينها دليل بر اين است كه در نفوس حيوانات هم حقيقتى به نام اختيار و استعداد، حكم كردن به شايسته و ناشايست، وجود دارد و او نيز مى‏تواند يك جا به لزوم فعل حكم كند و جايى ديگر به وجوب ترك آن و ملاك اختيار نيز همين است. البته اين صلاحيت، بسيار ضعيف‏تر از آن مقدارى است كه نزد انسان‏ها ديده مى‏شود. ر.ك: تفسير نمونه، ج 5، ص 224.

حكمت حشر، اِنعام و انتقام (جزاى احسان و ظلم) است و چون اين دو وصف، در بين حيوانات نيز وجود دارد و اجمالاً بعضى از آنها را مى‏بينيم كه در عمل خود ظلم مى‏كنند و برخى ديگر را مشاهده مى‏كنيم كه احسان را رعايت مى‏كنند، از اين رو، بايد بگوييم كه حيوانات نيز حشر دارند. ر.ك: الميزان، ج 7، ص 75 و 78، ذيل تفسير آيات 37 و 55 سوره انعام ؛ تفسير نمونه، ج 5، ص 227 و 422.

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه