دانش آموز تنبل

زرین نامه: گول یلمو مارکونی در ۲۵ آوریل ۱۸۷۴، از مادری ایرلندی و پدری ایتالیایی، در شهر باستانی بولونیا، واقع در ایتالیا، به دنیا آمد.

به گزارش زرین نامه؛ یلمو در ملک روستایی پدرش، در میان تپه هایی در فاصله ی ۱۷ کیلومتری بولونیا، بزرگ شد. پدر گول یلمو که جوزپه نام داشت، مزرعه ی گریفون و اراضی اطراف آن را از پدر خود به ارث برده بود. وقتی گول یلمو به دنیا آمد، پدرش پنجاه سال داشت و با کار در مزارع و تاکستانها، پرورش کرم ابریشم یا ورق زدن کتابهای کتابخانه اش خود را سرگرم می کرد.

مزرعه ی گریفون روی تپه ای مشرف به روستای پونتچیو و در دشتی حاصلخیز، زیر خط الرأس کوههای آپنین که از شمال تا جنوب ایتالیا ادامه داشت، واقع شده بود.

مادر ایرلندی گول یلمو که آنی نام داشت، از پدرش هفده سال کوچکتر بود. اقامت در ملک روستایی غالباً حوصله ی آنی را سر می برد و او از هر فرصتی برای سفر استفاده می کرد. بخش عمده ی دوران کودکی گول یلمو را همین سفرها تشکیل می داد. وقتی سه ساله بود، برای نخستین بار با خویشاوندان خود در انگلستان ملاقات کرد. سرنوشت مارکونی چنین رقم خورده بود که بخش عمده ی زندگی کاری خود را در این کشور بگذراند و در همین جا شهرت جهانی کسب کند.

عشق به دریا

آنی از نخستین سالهای زندگی گول یلمو، هر سال زمستان او را به همراه برادرش آلفونسو، که نُه سال بزرگتر بود، به جنوب ایتالیا می برد.
آنی به بندر لگهورن در ساحل غربی ایتالیا علاقه ی خاصی داشت. خواهر آنی با چهار دخترش در آنجا زندگی می کردند و این دختر خاله ها دوستان خوبی برای گول یلمو و آلفونسو بودند. گول یلمو به کوچکترین دختر خاله ی خود، دیسی، علاقه ی زیادی داشت و به بندر لگهورن، به سبب وجود دریا، عشق می ورزید.

لگهورن مهمترین بندر ایتالیایی مرکزی بود. آموزشگاه نیروی دریایی ایتالیا در همین بندر قرار داشت. بندرگاه پر از کشتیهایی بود که برای ناوهای جنگی لنگر انداخته در خلیج، تدارکات حمل می کردند. ملوانان و افسران، با لباسهای نظامی شق ورق خود به ساحل می آمدند. لگهورن برای کودکی به سن گول یلمو دیدنیها و جاذبه های بسیاری داشت. عشق گول یلمو به دریا در سرتاسر دوران زندگی ادامه یافت. دریا بزرگترین آزمایشگاه او برای تحقیق روی ارتباطات بیسیم بود. اشتیاق به ساخت بیسیم برای کسانی که در دریا سفر می کردند، انگیزه ی همه ی بلند پروازیهای او بود.

پدر گول یلمو، جوزپه، از او می خواست که برای ورود به آموزشگاه نیروی دریایی درس بخواند و افسر نیروی دریایی شود. او حتی برای گول یلمو یک قایق بادبانی کوچک خرید. پسر جوان عاشق خود نمایی بود و با قایق خود در بندر جولان می داد. اما ذات گول یلمو چهره ی دیگری هم داشت و همین سبب شد که آرزوهای پدرش برای ورود او به آموزشگاه افسری بر باد رود. گول یلمو دریا را خیلی دوست داشت، اما نسبت به تکالیف درسی بی اعتنا بود و آنها را کسالت آور می دانست.

دانش آموز تنبل

گول یلمو تحصیلات اولیه اش را در خانه ، در مزرعه ی گریفون و همچنین در سفرهای طولانی به لگهورن و فلورانس، گذراند. والدین او معلمی را استخدام کرده بودند تا در سفرهای متعدد بین مزرعه ی گریفون و اقامتگاههای زمستانی در نقاط گرمتر، در تحصیل دو برادر وقفه ایجاد نشود.

اما گول یلمو دانش آموز علاقه مندی نبود. او تکالیف درسی و معلم خود را دوست نداشت و غالباً از او دوری می جست و جذب چیزهایی می شد که آنها را مهمتر می پنداشت. گول یلمو در دوازده سالگی برای نخستین بار به مدرسه ای در فلورانس رفت، اما این هم تجربه ی خوبی برای او نبود. پسرهای دیگر او را دانش آموزی خجالتی با رفتاری بیگانه وار یافتند و به زودی از او کناره گیری کردند. این رفتار بیگانه وار گول یلمو یادگار اقامت در انگلستان و نتیجه ی معاشرت با مادر و دختر خاله هایش بود. آموزگاران او را دانش آموزی تنبل، بی علاقه به درس و بی حوصله یافتند. گول یلمو غالباً به سبب درست انجام ندادن تکالیفش به دردسر می افتاد.

با وجود این، در همین مدرسه بود که گول یلمو یکی از مهمترین دوستان خود را یافت؛ او لوئیجی سولاری نام داشت و از گول یلمو بزرگتر بود.

سولاری این پسر عبوس و کوچکتر از خود را دوست می داشت؛ او می توانست در پشت این سیمای جدی و عبوس، پسری کمرو و دوست داشتنی را ببیند. دوستی آنها یک عمر پایدار ماند. لوئیچی سولاری در بسیاری از مراحل مهم تحقیق روی بیسیم به گول یلمو کمک کرد و پنجاه سال بعد، در بستر مرگ، در کنار او بود.

شیفته ی علم

گول یلمو با همه ی بی علاقگی به درس و مدرسه، اصلاً به چیزهایی که آنها را ارزشمند می پنداشت، بی توجه نبود. در خردسالی دوست داشت به کتابخانه ی پدرش پناه ببرد و خود را در کتابهای مسحور کننده ی آن غرق کند. تاریخ یونان باستان و اسطوره های یونانی از موضوعات مورد علاقه ی او بود. اما وقتی بزرگتر شد، سرگذشت دانشمندان و سخنرانیها و درسهای آنها علاقه ی او را بیشتر جلب می کرد.

گویل یلمو همیشه به نحوه ی سوار کردن وسایل مختلف علاقه نشان می داد؛ او از بچگی با اسباب بازیهایش کلنجار می رفت. در دوران کودکی همیشه تلاش می کرد دستگاهی را بسازد که در جایی مطلبی در مورد آن خوانده بود. چیزهایی را که لازم داشت از گوشه ای از مزرعه ی بی دروپیکر، یا ساختمانهای روستایی به دست می آورد. از سیم و باتری برای ساختن زنگ اخبار استفاده می کرد، و بعد همین سیم و باتری را برای تبدیل چرخ خیاطی دختر خاله اش دیسی به دستگاه سیخ گردان برای کباب کردن گوشت به کار می برد. اشک دیسی از این شیطنتهای پسر خاله اش در می آمد تا گول یلمو دوباره سیخ گردان را به چرخ خیاطی تبدیل کند. گول یلمو مغرورانه از «الکتریسیته ی من» با او حرف می زد؛ دیسی از حرفهای او درست سر در نمی آورد، اما او را حسابی تحسین می کرد.

گول یلمو و دوستش، برای انجام آزمایشی دیگر، سازه ای شبیه نیزه را، از جنس روی، بر فراز بام بر پا کردند. آنها این سازه را به زنگ اخباری در داخل خانه متصل کردند. نقشه ی آنها این بود که در هنگام رعد و برق، از طریق این «نیزه» الکتریسته بگیرند و آن را با سیم هدایت کنند تا زنگ اخبار به صدا در آید. روزها پشت هم می گذشت و بچه ها برای توفانی شدن هوا دعا می کردند. سرانجام آذرخش در آسمان درخشید و زنگ به صدا در آمد.

کشمکش با پدر

«پدرش هنوز از ماجرا بی خبر بود، فکر می کرد که گول یلمو فقط وقتش را تلف می کند. او با تندخویی دور خانه راه می افتاد و به طعنه گوشزد می کرد که چه خوب بود اگر گول یلمو گاهی باعث افتخار آنها می شد.»

نورمن وایمر، نقل از کتاب «گول یلمو مارکونی»

شیرین کاریهای دوران نوجوانی، سبب کشمکشهای سخت بین گول یلمو و پدرش شد. جوزپه مارکونی «بازیهای» پسرش را چیزی جز تفنن و اتلاف وقت نمی دانست. به عقیده ی او گول یلمو اوقاتی را به هدر می داد که بهتر بود صرف انجام تکالیف درسی خود می کرد.

یک بار گول یلمو سعی کرد آزمایشی را که بنجامین فرانکلین انجام داده بود تکراری کند. در نتیجه ی انجام این آزمایش یک دست بشقاب غذا خوری از بین رفت. از این به بعد پدر مارکونی از ادامه ی آزمایشهای او جلوگیری کرد و هر «دستگاه عجیب و غریبی» را که می یافت از بین می برد.
اما گویل یلمو پشتیبان مقتدری در خانه داشت که کسی نبود جز مادرش آنی. در طی این سالها غالباً مادر و پسر در حال نقشه کشیدن برای پنهان کردن این «دستگاههای عجیب و غریب» از چشم پدر بودند.

شکست و نومیدی

وقتی گول یلمو در آزمون ورودی آموزشگاه نیروی دریایی لگهورن مردود شد، ناخشنودی پدرش بیشتر شد. گول یلمو صلاحیت علمی ورود به این آموزشگاه را نداشت. این شکست بهانه ای به دست جوزپه داد تا «آزمایشهای علمی» پسرش را ابلهانه بخواند. به عقیده ی او، گول یلمو با پشتیبانی مادرش اوقاتی را تلف کرده بود که هرگز باز نمی گشت، وقتی که بهتر بود آن را صرف درس خواندن می کرد.

گول یلمو خود نیز به شدت دچار نومیدی شده بود، اما آن را پنهان می کرد. در آن زمان سیزده ساله بود و تا جایی که به خاطر می آورد دلش می خواست وارد آموزشگاه نیروی دریایی شود. در عوض در زمستان ۱۸۸۷ وارد آموزشکده ی فنی لگهورن شد. در نظر پدر و پسر، این آموزشگاه جانشین حقیری برای خدمت افتخار آفرین در نیروی دریایی بود. خوشبختانه در آموزشکده ی فنی ، گول یلمو وارد دنیایی شد که سرانجام توانست هوش سرشار و بیقرار او را مهار کند و به خدمت بگیرد.

منبع :برچ ، بورلی، (۱۳۸۵)، پیشگامان علم گول یلمو مارکونی، (پیشاهنگ جهان بیستم)، محمد رضا افضلی، تهران: موسسه فرهنگی فاطمی، چاپ اول ۱۳۸۵./ راسخون

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه