فراموشی بی درمان که نیست، آقای اسطوره!

می‌توان برای فرهاد هر روز و همه روز تکرار کرد مردانی را که روزی روزگاری برای او نردبان ترقی بودند و جوان‌هایی که روزی خود او جای آنها بود.

به گزارش زرین نامه ؛ «من علیرضا جهانبخش را نمی‌شناسم...» این کلیدی‌ترین جمله‌ای بود که از زبان فرهاد مجیدی در برنامه نود شنیدیم. منهای آن ادعایش در مورد رسانه‌ها و تیتری که روی جلد روزنامه خبر ورزشی بیش از یک و نیم دهه پیش نشسته بود و البته اگر بگذریم از ادعاهای عجیبش در مورد نخستین ترک استقلال در زمان مربیگری مظلومی و مدیریت فتح‌ا... زاده! کلید حرف‌های فرهاد مجیدی همین یک بخش بود. جایی که ادعا کرد بازیکنی که سه بازی برای ایران در جام جهانی بازی کرده، همین امروز موفق‌ترین بازیکن ایرانی شاغل در اروپا است و البته در تیم امید ایران بازوبند کاپیتانی را بر دستش می‌بندد را نمی‌شناسد. نمی‌شناسی؟! تو فرهاد مجیدی هستی؟!

***

فراموشی بی درمان که نیست، آقای اسطوره!

روزی که «فرهاد مجیدی» بعد از نخستین واکنش کارلوس کروش در مورد حضور احتمالی او در کادر فنی تیم ملی، بلافاصله به فدراسیون فوتبال رفت، همه گمانه زنی‌ها به سوی نشستن او روی پست دستیاری تیم ملی ایران سوق پیدا کرد. مجیدی خیلی ساده و در واکنشی بسیار قابل پیش‌بینی، در برنامه نود، حضورش در فدراسیون را به پیگیری کلاس‌های مربیگری ربط داد و البته در ذهن اندک تماشاگرانی که پای مناظره‌ دو سر باختش با عادل فردوسی پور نشسته بودند این سوال را طراحی کرد که چرا مجیدی قبل از حضورش در فدراسیون فوتبال، آدرس اینترنتی سایت فدراسیون را در تبلت خود باز نکرده و نگاهی به آن نینداخته تا به صورت دقیق متوجه شود در چه روزهایی کمیته آموزش فدراسیون فوتبال، کلاس‌های مربیگری در سطوح مختلف را برگزار می‌کند. 

فرهاد البته کمی فراموشکار است. این را از نشناختن کاپیتان تیم امید ایران هم می‌توان فهمید. شاید برای همین فراموشکاری‌اش باشد که یادش رفته در ساختمان فدراسیون به جز با مسوولان کمیته آموزش با چه کسانی دیدار کرده .شاید هنوز هم به یاد نیاورد که دستیاری وینگادا را به شکلی تلویحی از فدراسیون فوتبال خواسته و منتظر تماس آنها مانده. فرهاد مجیدی این روزها چقدر به تیمی فکر می‌کند که کاپیتان لژیونرش را هم نمی‌شناسد چه برسد به گمنام‌هایش را ؟! فرهاد چطور می‌خواهد کمک مربی کروش یا وینگادا باشد وقتی مهم‌ترین بازیکن تیم‌های امید و ملی ایران را نمی‌شناسد؟ فرهاد چطور بازیکنی که مقابل او در بیستم اردیبهشت ماه سال 92 همراه با داماش گیلان در تهران استقلال را شکست داد و مقابل چشم‌های او پاس گل پیروزی تیمش را داد و بهترین بازیکن زمین شد را نمی‌شناسد ؟! فرهاد تا امروز نه لیست مدعوین تیم‌های ملی را دیده، نه لیگ را دیده، نه نود دیده، نه بازی‌های ایران در جام جهانی را؟ ادعای نشناختن یک بازیکن جوان برای یک کهنسال و پیشکسوت، تشخص می‌آورد؟ اگر می‌آورد از امروز همدیگر را نشناسیم ...

شاید فرهاد همان روزی که از فدراسیون فوتبال بیرون آمده، این را هم از یاد برده است. مثل وقتی که ناصر احمدپور به‌عنوان شفیق‌ترین دوست رسانه‌ای‌اش (تا وقتی قدرت‌های رسانه‌ای مثل خبر ورزشی را در دست داشت) از دنیا رفت و حتی در مراسم خاکسپاری‌اش هم حاضر نشد. چه کسی باور می‌کرد فرهاد که زمانی برای جزیی‌ترین تصمیمات زندگی‌اش از ناصر احمدپور مشاوره می‌گرفت, در مراسم تدفین او شرکت نکند؟ چه کسی باور می‌کرد ناصر احمدپور که سال 80 در همین برنامه نود در مناظره‌ای با پژمان راهبر، مربی شهیری مانند میروسلاو بلاژویچ را فقط به‌خاطر دعوت نکردن از مجیدی به خاک و خون کشید، از یاد مجیدی برود؟ دیگر علیرضا جهانبخش کجای این داستان است؟ یک پسر تازه وارد به فوتبالی که لبریز شده از افتخارات ملی و باشگاهی مجیدی!

***

فراموشی بی درمان که نیست، آقای اسطوره!

فراموشی بی‌درمان که نیست. راه‌حل دارد! می‌توان برای فرهاد هر روز و همه روز تکرار کرد. مردانی که روزی روزگاری برای او نردبان ترقی بودند. از جوان‌هایی که روزی خود او جای آنها بود. فرهاد را «محمد مایلی کهن» از بهمن کرج پیدا کرد و به تیم ملی آورد. همان تیمی که لبریز بود از ستاره‌ها. از عابدزاده گرفته تا خاکپور و باقری و دایی و استیلی و عزیزی. فرهاد این اسامی را به یاد دارد؟ ! فرهاد را ناصر حجازی به استقلال برد، فتح‌ا... زاده‌ای که به خاطرش از استقلال یک بار خداحافظی کرد و رفت به اتریش برد. یادش هست؟ فرهاد چند نفر از مردانی را که برایش بخشی از عمر خود را گذاشته‌اند به یاد دارد؟ دیروز در مراسم تدفین احمدپور شرکت نکرد، امروز مدعی می‌شود که آنچه روی جلد روزنامه آن مرحوم نشسته باد هوا بوده و شاید فردا، وقتی اسم ناصر احمدپور را پیش روی او بگذاریم، بگوید: «من او را نمی‌شناسم...»

***

گاهی می‌توان متوجه سکوت بعضی شد. اینکه چرا دهان‌هایی هرگز در مجامع عمومی باز نمی‌شوند، شاید دلایلی دارد که فقط در زمان سخنوری صاحبانشان عیان شوند. گاهی می‌توان فهمید که چرا علی پروین هرگز حاضر به حضور در برنامه زنده تلویزیونی نشده است. دست خودش نیست ... بعضی شفاهیات رکیک، جزیی از ماهیت گفتاری‌اش شده. تشخصش به همین ادبیات خاصه اوست. گاهی می‌توان فهمید که چرا یکی مثل مسعود کیمیایی با آن همه هنر خاصه‌اش، حاضر به نشستن روبه‌روی دوربینی نمی‌شود که او را بدون رتوش پیش چشم مردم می‌گذارد. این را وقتی فهمیدیم که یک ماه قبل او میهمان «هفت» بود. می‌توان امروز درک کرد که دلیل خاموشی مجیدی در تمام این سال‌ها چه بوده. چرا به دعوت دوست قدیمی‌اش و همسفر سابقش (عادل) در تمام این سال‌ها جواب رد می‌داده. گاهی باید دلیل سکوت را پنهان نگه داشت. نهایت این است که تصور می‌کنند خودت را بالاتر از یک مناظره‌گر تلویزیونی می‌بینی. نهایتش این است!

***

فراموشی بی درمان که نیست، آقای اسطوره!

برای برنده بودن جلوی عادل فردوسی پور، یک فرمول قدیمی وجود دارد. با او رفاقت کنید. بعد هر آنچه که از زندگی خصوصی‌اش می‌دانید را در موردش روی خط زنده تلویزیونی بگویید. مثلا بگویید پدرش در دبی به شما گفته بود که در دوران کودکی‌اش هوادار پرسپولیس بوده! چنان خودش را می‌بازد، چنان دست و پایش را می‌بازد که تا آخر مباحثه شما با سخیف‌ترین کلمات هم برنده باشید. حتی نمی‌تواند به شما بگوید آن زیر پیراهنی که مدعی هستی به دستور ریاست باشگاه زیر پیراهن تمام بازیکنان پوشانده شده بود چرا بر تن هیچ یک از همبازی‌هایی که بر سرت می‌پریدند نیست!
نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه