یا اباعبدالله توبه ام را می پذیری؟

[حرّ] گفت: به خدا قسم من خودم را بين بهشت و جهنم مخيّر مى‏ بينم! و الله چيزى را بجاى بهشت بر نمى ‏گزينم و لو اينكه قطعه‏ قطعه گرديده و آتش زده شوم!

به گزارش زرین نامه ؛ وقتى عمر بن سعد [قصد] حمله كرد، حرّ بن يزيد به او گفت: خدا سلامتت بدارد! مى‏ خواهى با اين مرد بجنگى؟

[عمر] گفت: و الله جنگى كه اقلّش اين باشد كه سرها جدا گرديده، دست‏ها بيفتند!

[حرّ] گفت: آيا هيچ‏يك از پيشنهادهايى كه [حسين عليه السّلام‏] عرضه كرده شما را راضى نمى‏ كند؟

عمر بن سعد گفت: چرا و الله اگر كار به دست من بود مى‏ پذيرفتم، ولى أمير تو [عبيد الله‏] نپذيرفت.

[حرّ] به گوشه‏ اى از لشكر رفت، مردى از قومش هم با او بود كه قرّة بن قيس نام داشت. [حرّ] گفت: اى قرّة! آيا امروز اسبت را آب داده‏ اى؟ [قرة] گفت: نه، [حرّ] گفت: آيا مى‏ خواهى سيرابش كنى؟

[قرّة] مى‏ گويد: و الله گمان كردم او قصد دارد [از لشكر] دور شود و در جنگ شركت نكند، ولى نمى‏ خواهد من [اين صحنه‏] را مشاهده كرده و بر عليه او به بالا گزارش بدهم، [من در جواب سؤالش‏] به او گفتم: [نه‏] آبش نداده‏ ام، مى‏ روم تا آبش بدهم. در نتيجه از كنار او جدا شدم، ولى بخدا قسم اگر او به من مى‏ گفت چه قصدى دارد با وى نزد حسين [عليه السّلام‏] مى‏ رفتم.

[حرّ] اندك اندك به حسين [عليه السّلام‏] نزديك مى‏ شد. مردى از قوم حرّ كه مهاجر بن أوس نام داشت به وى گفت: پسر يزيد! چه قصدى دارى؟ آيا مى‏ خواهى حمله بكنى؟ [حرّ] ساكت ماند و حالتى شبيه به تب و لرز بر او عارض شد.

[مهاجر] گفت: پسر يزيد! و الله حالت تو [آدم‏] را به شك مى‏ اندازد. بخدا هرگز تو را در جايى با اين وضعى كه الآن مى‏ بينم مشاهده نكرده‏ ام، آيا مى‏ خواهى حمله بكنى؟ اگر به من گفته مى‏ شد شجاعترين مرد أهالى كوفه كيست از شما تجاوز نكرده‏

[ديگرى را معرفى نمى‏ كردم‏]، حالا اين چه حالى است كه در شما مى‏ بينم؟!

[حرّ] گفت: به خدا قسم من خودم را بين بهشت و جهنم مخيّر مى‏ بينم! و الله چيزى را بجاى بهشت بر نمى‏ گزينم و لو اينكه قطعه‏ قطعه گرديده و آتش زده شوم! سپس به اسبش لگدى زد و به حسين [عليه السّلام‏] ملحق شد و به [آن حضرت‏] گفت: اى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلم! من همان مصاحبى هستم كه مانع از بازگشت‏تان شده‏ ام و در راه، شما را همراهى كرده زير نظر گرفته‏ ام و [سرانجام‏] در اين مكان شما را وادار به توقف كرده‏ ام. قسم به خدايى كه هيچ معبودى غير از او نيست هرگز گمان نمى‏ كردم اين قوم [يعنى سپاه عمر سعد پيشنهادى‏] را كه به آنان ارائه مى‏ دهى رد كرده و بدان ترتيب اثر نخواهند داد.

با خودم گفتم: باكى نيست در پاره‏ اى از امور از اينها [سپاه عبيد الله‏] اطاعت مى‏ كنم، تا تصور نكنند من از فرمان آنان سرپيچى كرده‏ ام، بعد آنها پيشنهادهايى را كه حسين بدان‏ها ارائه مى‏ دهد مى‏ پذيرند.

بخدا اگر گمان مى‏ كردم آنها پيشنهادهاى شما را نمى‏ پذيرند چنين كارى را مرتكب نمى‏ شده‏ ام، [در بين راه مانع بازگشت شما نمى‏ شدم و دست از تعقيبتان مى‏ كشيدم و شما را در اينجا وادار به توقف نمى‏ كردم.] اكنون در حالى كه به خاطر عمل خويش از درگاه پروردگار آمرزش مى‏ طلبم و مى‏ خواهم با جانم شما را يارى كنم تا پيش رويتان بميرم، نزد شما آمده‏ ام، آيا اين را به عنوان توبه‏ ام مى‏ پذيرى؟! [امام عليه السّلام‏] فرمود: بله، خدا توبه‏ ات را بپذيرد و تو را ببخشد، نام تو چيست؟

[حرّ] گفت: من حرّ بن يزيد هستم! فرمود: همانگونه كه مادرت تو را ناميده تو آزاده‏ اى، به اميد خدا در دنيا و آخرت آزاده باشى [از اسب‏] پائين بيا.

[حرّ] گفت: سواره‏ ام برايتان بهتر از پياده‏ ام مى‏ باشد، ساعتى بر روى اسب با آنها

مى‏ جنگم و آخر كار [بالاخره‏] فرود مى‏ آيم! حسين [عليه السّلام‏] فرمود: آنچه به نظرت مى‏ رسد انجام بده.

پی نوشت:نخستين گزارش مستند از نهضت عاشورا / ترجمه وقعة الطف، ص156و157.

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه