برنامه ۹۰، جوانی را از چوبه دار نجات داد + تصاویر
زرین نامه: قرار بود بامداد دیروز (سهشنبه) جوانی اسیر طناب دار شود، اما یک خواب، یک شهر و یک جریان رسانهای، در دقیقه ۹۰ روح بزرگ پدر و مادری را برانگیخت تا از خون پسرشان بگذرند.
به گزارش زرین نامه؛ عبدالغنی حسینزاده از فوتبالیستهای قدیمی استان مازندران در حالی که طناب دار به گردن قاتل پسرش آویخته شده بود، اعلام گذشت کرد.
آبان ۱۳۸۶ بود که یک دعوای ساده در چهارشنبه بازار شهر کوچک رویان از توابع شهرستان نور فاجعه آفرید و زندگی جوانی هجده ساله را به پایان رساند. محل اجرای حکم قصاص «بهتاش- ق» به اتهام قتل «عبدالله حسینزاده» روز گذشته در مقابل دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان نور آماده شده بود و نیروهای انتظامی در محل مستقر شده بودند.
از ساعات اولیه صبح نیز مردم در محل اجرای حکم حضور یافته بودند، اما دقایقی قبل از طلوع آفتاب، زمانی که طناب دار به گردن متهم آویخته شده بود، اولیای دم پای چوبه دار آمدند و طناب را از گردن قاتل برداشتند.
در این بخشش، رسانهها و برنامه تلویزیونی ۹۰ نقش پررنگی را ایفا کردند. به گفته عبدالغنی حسینزاده، پدر مقتول، عادل فردوسیپور قبل از آنکه در برنامه ۹۰ در مورد این حادثه صحبت کند با او تماس گرفت و درخواست کرد که از خون پسرش بگذرند. علی دایی و امیر قلعهنویی هم از دیگر چهرههای تاثیرگذاری بودند که پس از تماشای برنامه ۹۰ با پدر مقتول که یکی از مربیان فوتبال است، تماس گرفتند.
عبدالغنی حسینزاده ۱۸ سال است که در رویان مدرسه فوتبال دارد و فوتبالیستهای زیادی را از جمله محسن بنگر و محسن یوسفی تربیت کرده است. این مربی قدیمی و کارکشته مازندرانی با شکرگذاری از خدا که در لحظه آخر رحم را بر دل او و همسرش مستولی کرد تا بتواند ببخشد، گفت: از جوانها میخواهم که دعوا نکنند و در درگیریها تا میتوانند شرکت نکنند. اگر هم ناچار به دعوا شدند دست به چاقو یا این چیزها نبرند که خود را نصیحت کنند. این تنها نصحیت من به جوانهاست.
در اینجا صحبتهای عبدالغنی حسین زاده را میخوانید:
* بگذارید ماجرا را از سال 1382 تعریف کنم. در آن سال یک موتوسوار که خلاف جهت خیابان حرکت میکرد با پسر 11 سالهام برخورد کرد و او را کشت! چهار سال بعد، پسر بزرگم که 18 سالش شده بود در چهارشنبه بازار "رویان" با دوستانش قدم میزد تا این که "بهتاش" به او تنه زد. بهتاش در حادثه تصادف موتورسیکلت با پسر کوچکم، ترک راننده بود. عبدالله (پسر بزرگ) از تنه بهتاش ناراحت شد و به او لگد زد. این جا بود که جوان قاتل از جورابش یک چاقوی معمولی آشپزخانه بیرون آورد.
* بهتاش جوان بی تجربه ای بود و کار با چاقو را بلد نبود. او ناشی بود و برای همین پرید روی هوا و ضربهای به پسرم زد که متاسفانه شاهرگش را قطع کرد. خودش هم فرار کرد، ولی ماموران نیروی انتظامی او را در خانهاش دستگیر کردند
* قاتل به مدت دو سال زندان بود و ما در دادگاه به دنبال پرونده بودیم. دادگاه در ساری بود که در آن قاتل ارتکاب جرم را انکار کرد، ولی قاضی به او گفت که قبلا اعتراف کرده و حالا اگر میخواهد بخشیده شود باید راستش را بگوید. در نتیجه اعتراف کرد.
* شش سال گذشت. در این مدت قاتل در زندان نور اسیر بود و ما منتظر صدور حکم بودیم تا حکم صادر شود و به تایید دیوان عالی کشور برسد، شش سال طول کشید. در نهایت خرداد 92 حکم قصاص رسید، اما چون محرم بود، گفتیم که بهتر است اجرای آن بماند برای بعد.
* اجرای حکم به اسفند 92 موکول شد، اما این بار هم نخواستیم که در شب عید این کار را انجام دهیم. قرار شد حکم 20 فروردین 93 اجرا شود. اما باز هم گفتند که حکم چند روز دیگر یعنی 26 فروردین میرسد.
- "قصه یک خواب آسمانی"
* همسرم واقعا آسیب دیده بود. من هر روز در مدرسه فوتبال مشغول بودم و با دیدن بچهها احساس میکردم که آنها هم فرزندم هستند. اما همسرم در گوشه خانه بود و عکس بچهها را می دید و ناراحت میشد. این وضعیت ادامه داشت تا این که همسرم خواب دید.
* سه روز قبل از اجرای حکم، همسرم خواب دید که پسر بزرگم به پسر کوچکم میگوید به "مامان بگو انتقام جو نباشد، جای ما خوب است!" این خواب دل همسرم را کمی آرام کرد و گفتم که این طوری تا روز اجرای حکم میتوانیم بیشتر فکر کنیم. روز اجرای حکم هم خدا رحم به دل ما انداخت و قاتل را بخشیدیم.
- دخالت رسانه ها و 90
* رسانهها درباره ماجرا مطلب نوشتند و برنامه «90» هم قصه ما را پخش کرد. فردوسیپور با من تماس گرفت و درخواست کرد که از خون پسرم بگذریم. علی دایی و محسن بنگر هم زنگ زدند. امیر قلعهنویی هم دیشب (دوشنبه) زنگ زده بود.
* همه کسانی که زنگ زدند قولهایی دادند و گفتند که پول میدهند یا مدرسه فوتبال میسازند. ما انتظار هیچ پولی نداریم و فقط به خاطر رضای خدا این کار را کردیم.
* اگر کسی میخواهد برای بچههای شهر ما کاری کند مختار است و به ما مربوط نیست. ما از هیچ کس چیزی نمیخواهیم.
* ما دو پسر داشتیم که از دست دادیم و حالا تنها یک دختر برایمان مانده که در مقطع راهنمایی تحصیل میکند. از جوانها میخواهم که دعوا نکنند و در درگیریها تا میتوانند شرکت نکنند. اگر هم ناچار به دعوا شدند دست به چاقو یا این چیزها نبرند که خود را اسیر کنند. این تنها نصحیت من به جوانها است.
ارسال دیدگاه