نوجوانی که در بهار زندگانی، ره صد ساله ی عشق را یک شبه پیمود!
امروز هشتم آبان، سالروز پرواز ملکوتی دلیر مرد نوجوان، شهید محمدحسین فهمیده است؛ نوجوانی که در بهار زندگانی، ره صد ساله ی عشق را با گام های کوچکش، یک شبه پیمود.
به گزارش زرین نامه ؛ وی فرزند محمد تقی بود که در خانواده ای مذهبی در یکی از روزهای بهاری اردیبهشت 1346 در شهر خون و قیام در محله پامنار قم چشم به جهان گشود...
وی دوران کودکی را همراه سایر فرزندان خانواده و درکنار برادرش داوود که وی نیز سه سال بعد از شهادت محمد حسین به فوز شهادت نایل آمد، با صفا وصمیمیت و در زیر سایه محبت و توجه پدر و مادری مهربان ، سپری کرد.
در بحبوحه انقلاب، حسین یازده ساله، از قم اعلامیه می آورد و در روستا پخش می کرد؛ حتی چند بار ضد انقلابها کتکش زده بودند تا دست از این کارها بردارد اما او منصرف نشده بود!
حسین در 12 بهمن 57، در اثر تصادف طحالش پاره شده و در بیمارستان بود؛ تا از بیمارستان مرخص شد، آنقدر اصرار کرد که پدر و مادرش، او را با برادر بزرگترش داوود، به تهران فرستادند تا حضرت امام (ره) را زیارت کند.
مدتی بعد، ضد انقلاب ها اوضاع کردستان را به هم ریختند؛ حسین مثل اسپند روی آتش شده بود! زود از طریق بسیج، خودش را به کردستان رساند اما به خاطر کمی سن و کوتاهی قد، بچه های سپاه برش گرداندند و از خانواده اش تعهد گرفتند تا دیگر به کردستان نرود.
وقتی که رژیم بعثی عراق در 31 شهریور 59 به ایران حمله کرد، حسین در خانه بند نشد؛ زود به راه افتاد و خودش را به خوزستان رساند. آنجا آنقدر اصرار کرد تا قبول کردند بماند...
مدتی بعد با دوستش محمدرضا شمس زخمی شدند و آنها را به بیمارستان ماهشهر بردند؛ حسین و محمدرضا تا حالشان خوب شد، دوباره به جبهه برگشتند؛ اما این بار فرمانده اجازه نمی داد حسین به خط مقدم نبرد برود.
چند روز بعد، حسین با کلی لباس و اسلحه عراقی ها پیش فرمانده شان آمد؛ فرمانده با کمال تعجب فهمید که او اینها را با دست خالی از عراقی ها غنیمت گرفته است؛ همین شد که به حسین اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد.
روز هشتم آبان 1359، حسین فهمیده و محمدرضا شمس، در نزدیکترین سنگرها به دشمن، کنار هم بودند؛ محمدرضا مجروح شده بود و حسین، با هر جان کندنی که بود، دوستش را به عقب رساند تا مداوا شود.
اما حسین فهمیده در پشت خط نماند؛ دلش رضا نمی داد که سنگرشان را خالی بگذارد؛ او وقتی به سنگر رسید که پنج تانک عراقی، مغرورانه رجز می خواندند و پیش می آمدند تا رزمندگان ایرانی را محاصره کنند و بعد همه شان را به قتل برسانند.
تنها راه پیش روی حسین فهمیده، فداکردن خودش برای نجات همرزمانش بود؛ حسین سیزده ساله، آخرین نارنجک های باقیمانده را به خود بست و به سمت تانکها حرکت کرد.
در همین فاصله، تیری به پای حسین خورد اما او کوتاه نیامد! با همان پای زخمی، کشان کشان خودش را به اولین تانک رساند و ضامن نارنجکها را کشید.
با صدای انفجار تانک جلویی، چهار تانک دیگر، با این خیال که رزمندگان اسلام حمله کرده اند، فرار را برقرار ترجیح دادند؛ بقیه رزمنده ها تازه متوجه نقشه دشمن برای محاصره شان شدند.
آنها با فکر اینکه نیروی کمکی آمده، جان تازه ای گرفتند و چهار تانک درحال فرار را هم نابود کردند. مدتی بعد، نیروهای کمکی به خط مقدم رسیدند و آن قسمت را، از لوث وجود متجاوزان بعثی پاک کردند.
یکی از همان روزهای سرد پاییزی، ساعت هشت صبح، رادیو برنامه های عادی اش را قطع کرد و خبر عملیات شهادت طلبانه یک دانش آموز سیزده ساله را پخش نمود.
پشت آن، پیام حضرت امام را خوانند: «رهبر ما آن طفل سیزده ساله ای است که با قلب کوچک خود ـ که ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است ـ با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید».
حتی تلویزیون هم، شب همین خبر را اعلام کرد. همان موقع مادر حسین گفت: «به خدا این دانش آموز، حسین بوده» پدر باور نمی کرد اما مادر باز قسم می خورد.
یکی ـ دو هفته بعد، برادر محمدرضا شمس به در خانه شهید حسین فهمیده رفت و کل ماجرا را برایشان تعریف کرد و به آنها قول داد تا تکه های باقیمانده از پیکر حسین را بازگرداند تا آن را دفن کنند...
محل دفن شهید فهمیده
در روز هشتم آبانماه ۱۳۵۹ بقایای جسد حسین را به همراه ۲۴ شهید دیگر به تهران آوردند و مردم قدر شناس و انقلابی تهران این الگوی فداکاری، ایثار و شجاعت را همچون نگینی در میان گرفته و طی تشییع جنازه پر شکوهی وی را در بهشت زهرا دفن کردند.
به این ترتیب موقعیت شهید فهمیده به قطعه ۲۴، ردیف ۴۴، شماره ۱۱ انتقال یافت. همان مکانی که سه سال بعد پذیرای برادر بزرگترش شهید داوود فهمیده شد.
مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۷۵ برای ارج نهادن به حرکت شجاعانه و انقلابی شهید فهمیده، روز هشتم آبانماه هر سال را بعنوان روز تجلیل از شهید فهمیده و روز بسیج دانش آموزی نامگذاری کرد./کریمه
ارسال دیدگاه