بچه پولدارهایی که تهران را با دریا میخواهند، فقرایی که آرزوی سفره با نان گرم را دارند
انگار در میان مردم جادویی است که در دست اقلیت قرار گرفته، اقلیتی که از وضعیت اقتصادی خیلی خوبی برخوردار هستند. نه تنها با آن میتوانند درهای پیشرفت را برای خود باز کنند، بلکه میتوانند درهایی را هم روی دیگران ببندند.
به گزارش زرین نامه؛ ممکن است همکلاسی با دختر ناظم مدرسه یا تقسیم میز با پسر معلم کلاس را در چند سال از تحصیل تجربه کرده باشید. خوب یا بد بودن این اتفاق، ارتباط نزدیکی با ناظم، معلم و فرزندان آنها دارد. در این شرایط اگر معلم برای فرزند خود امتیازی قائل باشد، رابطه با کودک هر چند بیتقصیر، سخت خواهد شد. زمانی که جوان از این بیعدالتیهای دوران کودکی دور شد، متوجه واقعیتهایی دیگر میشود که با تغییر مکان زندگی یا همفکری با دیگران قابل حل نیست. جوانی که فصلهای یک سال خود را برای قبولی در دانشگاه دولتی از دست داده، در دانشگاه با دانشجویانی آشنا می شود که در قبال پرداخت پول زیاد در همان کلاس و همان دانشگاه با آنها درس می خوانند.
انگار در میان مردم جادویی است که در دست اقلیت قرار گرفته، اقلیتی که از وضعیت اقتصادی خیلی خوبی برخوردار هستند. نه تنها با آن میتوانند درهای پیشرفت را برای خود باز کنند، بلکه میتوانند درهایی را هم روی دیگران ببندند. در این گزارش از سارا و فرهاد که فرزند دو خانواده مرفه در تهران هستند، خواسته شد تا از زندگی خود بگویند.
اگر تهران دریا یا رودخانهای داشت همه چیز خیلی بهتر میشد
چند ماهی در شرکت پدرش کار کرد. نه برای اینکه نیازی به درآمد داشته باشد و نه حتی برای بدست آوردن استقلال مالی. میخواست تا جایگاه اجتماعی بهتری بدست آورد. اما کار با برنامه روزانه، مخصوصا ساعات خوابش هماهنگ نبود. عادت داشت تا ساعت 4 صبح بیدار باشد ولی باید ساعت 8 در محل کار حاضر میشد. 7 ماه و دوازده روز توانست به کار خود به عنوان مسئول فروشندگان ادامه دهد. ساعت 7 صبح از خواب بیدار میشد، تا ساعت سه یا چهار در دفتر کار میکرد و وقتی به خانه میرسید تا ساعت 9 شب میخوابید تا بتواند همراه دوستانش تا 4 صبح بیدار بماند.
اما این روند برایش جذاب نبود، پس ادامه نداد. سارای 28 ساله معمولا تا ساعت یک یا دو ظهر میخوابد. اگر با دوستان خود قرار برای خوردن صبحانه داشته باشد، میتواند زودتر بیدار شود. « جمع شدن برای صبحانه خوش میگذرد. اصلا صبحانه برای من مزه دیگری دارد. اگر تهران دریا یا رودخانهای داشت همه چیز خیلی بهتر میشد.» وقتی به خانه باز میگردد، کمبود خواب خود را جبران میکند. در روزهای معمولی ساعات خود را با دیدن سریالهای شبکههای ماهوارهای میگذراند.
تقریبا هفتهای سه یا چهار بار به آرایشگاه برای ترمیم ناخن، رنگ ریشههای مو، براشینگ و … میرود. «قبلا هیچ کسی رنگ ریشه موهای من را ندیده بود. خودم هم نمیدانم چرا اینقدر بیحوصله شدهام.» فقط چند میلیمتر قهوهای تیره از انتهای موهای کاهیاش که نرم و صاف هستند، به چشم میخورد.
برنامههایش برای عصر متفاوت است. خانوادهاش در آرامترین هفته خود، سه روز مهمانی دارند. این ممکن است تا یکسری مهمان برای صبحانه و یکسری برای عصر و شام تغییر کند، یعنی در هفته بیش از 10 سری مهمان. مادر حضورش در بعضی از این مهمانیها را واجب کرده است.
دوستانش حداقل هفتهای دوبار دور هم جمع میشوند، یا با هم به تهران گردی میروند. پاساژها را میبنند و برای خود خرید میکنند. آخرین کیف دستی که خرید، 700 هزار تومان بود. «خیلی منتظر شدم تا این برند کار جدیدش را بیاورد. ولی زیاد ازش راضی نیستم. باید بگم تا خالهام آنی که میخواهم را از سوئد بیاورد.»
یکی از خالههای سارا در سوئد زندگی و سالی چند بار برای دیدن دوستان و خانواده به ایران سفر میکند. «تو سایت برندهایی که دوستشان دارم را میگردم، اگر از چیزی خوشم بیاد میگویم تا خاله برایم بیاورد. اینطور احتمال اینکه دیگری هم مثل آن را داشته باشد هم خیلی کم میشود. از ایران بیشتر شال و روسری میخرم. خاله همواره میگوید که خودت بیا و انتخاب کن. چند بار که رفتم خوشم نیامد. ایران را با تمام مشکلاتش دوست دارم.»
پدرش کارخانه چرمسازی دارد. برای برادر بزرگترش آرش، در سوئد خانه گرفتند تا درس بخواند، امروز بعد از 10 سال به عنوان مهندس کامپیوتر در یک شرکت مشغول به کار است. برادر کوچکش، در هند تحصیلات خود را کامل کرد ولی تمایلی به زندگی در خارج از کشور را نداشت. برای همین برگشت و با کمک پدر در خیابان فرشته مزون مانتو و لباس شب باز کرد. با وجود تشویقهای دائم پدر برای کار کردن سارا، او نمیتواند برنامه کار را با دیگر برنامههای زندگی هماهنگ کند.
چند سال پیش پدر سارا اتومبیل دنده خودکاری به او هدیه داد. اما او هیچ وقت رانندگی نمیکند. « یکبار با ماشینم رفتم به خیابانهای تهران رفتم، وضعیت خیابانها خیلی خراب بود. رانندهها وقتی دختری با ماشین مدل بالا میدیدند، عمدا مزاحمت ایجاد میکردند. برای همین تصمیم گرفتم با ماشین دوستم هر جا خواستیم، برویم و اگر زمانی بدون او بودم حتما از آژانس استفاده کنم. » پدرش همچنین آپارتمانی در یکی از مناطق بالای شهر با اسباب و اثاثیه آماده کرد، ولی سارا زندگی در خانه پدر را ترجیح میدهد. « یکی از دوستانم خانه خود را از پدر و مادرش جدا کرد. خیلی سخت بود. مثلا من هیچ وقت خرید خانه نمیکنم. یا ظرف و لباسی را جابجا نمیکنم و نمیشویم. ولی دوستم مجبور شده بود ساعات زیادی کار کند. الان من هر وقت در یخچال را باز کنم. هر چیزی که بخواهم را از درونش بر میدارم ولی در خانه شخصی خود، مجبورم برای این وضعیت، قبلا خرید کرده باشم.»
اگر اقتصاد مملکت اینقدر خراب نبود، ریچ کیدز به چشم نمیآمد
پدر فرهاد از فروشندگان فولاد در بازار آهن تهران است. پدرش برای اینکه او شغلی داشته باشد، از 17 سالگی قسمتی از تجارت را بر عهدهاش قرار داد. کار مانع تحصیلات دانشگاهیاش نشد. با کمک پدر در یکی از دانشگاههای دولتی با سالی 25 میلیون تومان عمران خواند. اما هنوز همراه پدر کار میکند و مسئول فروش کارخانه است. «اوایل کار کردن در کارخانه برای من سخت و خسته کننده بود. ولی وقتی کار میکنم میبینم که آشنایان با من رفتار کاملا متفاوتی دارند. برای حفظ این شرایط به کار خود ادامه میدهم.»
یکی از مشکلات فرهاد که از دوران تحصیلش در مقطع راهنمایی شروع شد، بدبینی به دوستان و اطرافیانش بود. از آن سالها بود که متوجه شد تعداد زیادی از دوستانش نه برای اینکه دوستش میدارند، بلکه برای امکاناتی که برای دوستانش مهیا میکرد، همیشه همراهش بودند. « دیگر نمیتوانم به کسی اعتماد کنم. بیش از 90 درصد افراد چه پسر و چه دختر، برای جذابیت مالی است، که به من نزدیک میشوند. من هیچ دوست صمیمی ندارم و نمیتوانم به کسی برای همراهی زندگیام اعتماد کنم.»
با این حال فرهاد تنها نیست. برای پیشگیری از سوء استفاده، دوستانی از خانوادههای مرفه دارد. همراه آنها به سفر میرود یا برای دلایل کوچک مهمانی میگیرند. او از تولدهایی که در دوران دبیرستان دعوت میشد، گفت:« به تولد تمام بچههای مدرسه دعوت میشدم. حتی بعضی وقتها میشد که صاحب خانه را نمیشناختم. این دعوتها دو دلیل داشت، یکی هدیههای خوبی که پدرم به من میداد تا برای دوستم ببرم و دیگری شوق خواهرهای دوستانم برای دوستی با من.» در مهمانیهایی که این روزها میگیرند اما، هزینه ها به کیک و آبمیوه محدود نیست و هزینه هر مهمانی به یک ونیم تا دو میلیون تومان میرسد. »
هزینه اصلی اما برای خورد و خوراک نیست. اجاره ویلایی که فرهاد برای مناسک مجردی دارد با دلار حساب میشود. ماهی هزار و پانصد دلار. « این ویلاها مخصوص توریستها و ایرانیهایی است که از خارج میآیند. محلههایی خلوت که کسی با کسی کاری ندارد. برای همین ترجیح من با آنها است. اما مساله مهم این است که در هر کشوری، افرادی این سبک زندگی را انتخاب کرده اند. دلیل اینکه چنین خرجهایی برای دیگران باورنکردنی است، وضعیت اقتصادی ضعیف کشورمان است که هر سال بدتر هم میشود. این عکسهایی که ما در صفحاتمان میگذاریم فقط بخشی از زندگی ماست و تمامش نیست. »
فرهاد از خواهرش میگوید که با وجود امکانات پدر زندگی معمولی را انتخاب کرده و در آپارتمانی زندگی میکند. « خواهرم در یکی از شرکتهای خصوصی کار میکند. هیچ کدام از همکارانش نمیدانند که او نیازی به آن کار ندارد. از دوستانش تنها چند نفر از وضعیت مادی خانواده ما اطلاع دارند. او دوست دارد با تلاش خود زندگی کند و من دوست دارم از امکاناتی که در اختیار دارم استفاده کنم. هیچ کدام از ما مجرم نیستیم.»
شاید اگر شرایط اقتصادی ایران بهتر از این بود، اگر محل درآمد افراد شفاف سازی میشد و البته اگر مردم از پرداخت مالیات این افراد اطمینان داشتند؛ چنین رویکردی در مورد آنها شکل نمیگرفت. در کشورهای توسعه یافته طبقه مرفه برای همه چیز مالیات میپردازند. برای مثال اگر ویلایی رو به ساحل دریا داشته باشند، باید مالیات استفاده از آن منظره زیبا را پرداخت کنند. در این شرایط مردم اطمینان دارند که اگر چه این افراد روز خود را با زیباییهای خاصی شروع میکنند، حداقل مالیاتشان در جهت پیشرفت شهر خرج خواهد شد. تنها دراین صورت است که با شفاف سازی بسیاری از مشکلات حل خواهد شد./ نامه
نویسنده: آیدین پورخامنه
انتهاي پيام/م
ارسال دیدگاه