یک سال آموختم و 30 سال زکات علم دادم+ تصاویر

عشق معلمی که در وجود آدم باشد، یک سال آموختن کافیست که به شکرانه آن، آموخته ها را به دیگران بیاموزد و برای خود دعای خیری بخرد تا بدرقه راه خانواده شود.

به گزارش زرین نامه؛ در سال های نه چندان دورِ پیش از انقلاب، پدر و مادرها قبل از اینکه فرزندان خود را برای آموزش رسمی در مدارس ثبت نام کنند، به مکتب خانه ها می سپردند چرا که معتقد بودند مدارس بویی از اسلام نبرده و باید فرزندانشان زیر لوای اسلام و قرآن تربیت شوند تا آدم های شایسته ای بار بیایند. برای دیدار و گفتگو با یکی از این معلم های مکتب خانه ای علی آباد کتول به محله قدیمی جنگلده می رویم.

mola2

وارد می شویم، اولین چیزی که جلب توجه می کند، خانه ای نه چندان بزرگ در حیاطی سرسبز و با صفا است که بانو سیده فاطمه بیگم حسینی در آن زندگی می گذراند. بانویی که نه تنها یک مادر بلکه روزی آموزگار  مکتب خانه بود. 

بعد از سلام و احوال پرسی، به آرامی روی صندلی قرار می گیرد و از اینکه به دلیل پا درد نمی تواند روی زمین کنار ما بنشیند، عذرخواهی می کند، ما نیز گوشه ای را برای نشستن انتخاب می کنیم،  نگاهمان به میز تلویزیون می افتد، تعدادی کتاب قدیمی و عینکی روی آن خودنمایی می کند که نشان می دهد هنوز خانم حسینی دست از مطالعه بر نداشته است.

بعد از کمی سکوت سر صحبت باز می شود، سیده فاطمه بیگم، 80 سال پیش در قلعه نو خرقان به دنیا آمد، در آغاز دوران کودکی غم درگذشت مادر را تجربه می کند و در فراغ مادر، با پدر و خواهر بزرگترش به زندگی ادامه می دهد.

Molafatemeh1

وی که خواندن و نوشتن را طی یک سال نزد معلم مکتب خانه اش، کربلایی ملا زبیده آموخته، می گوید: زمان رضا خان دختر و پسرها با هم در یک کلاس می نشستند و پدرم که آدم بسیار مذهبی بود اجازه نمی داد به مدرسه بروم.

آن زمان حکومت به اجبار بچه ها را راهی مدرسه می کرد و پدرم برای اینکه من و خواهرم را به مدرسه نبرند، همزمان با آغاز سال تحصیلی (پاییز و زمستان) کوچ مان را به روستای کوهستانی چینو می برد و دوباره تعطیلات مدارس به قلعه نو برمی گشتیم. برای همین هم من بیشتر سوادم را بعد از ملا زبیده، از خواهرم بزرگترم آموختم.

پدرم سواد نداشت ولی دلش می خواست که ما قرآن خواندن یاد بگیریم، در آن یکسالی که به مکتب خانه می رفتم، هر روز صبح می گفت برایم قرآن بخوان.

ملا فاطمه بیگم می گوید: وقتی 11 ساله شدم، پدرم را از دست دادم. بعد از ایشان 2 سال  با عمویم زندگی کردم و در 13 سالگی با حاج یزدان همسر مرحومم که 15 سال از من بزرگتر بود، ازدواج کردم.

Molafatemeh1

هنوز حجب و حیای دخترانه دیروزش را دارد

وقتی از حسینی درباره قصه آشنا شدنش با حاج یزدان را می پرسم، چادرش را جمع و جور می کند و نیمی از صورتش را می پوشاند و لبخند ملیحی بر لبانش می نشیند. می گوید: من با او آشنا نشدم،  او با من آشنا شد و به خواستگاری آمد.

چه چیزی بهتر از آموزش

از ملا فاطمه بیگم درباره راه اندازی مکتب خانه می پرسم که در پاسخ می گوید: اولین پیشنهاد راه اندازی مکتب خانه را حاج محمد زنگانه به همسرم داد.

وقتی همسرم پیشنهاد آموزش قرآن و مسایل دینی به بچه های زیر 7 سال را با من درمیان گذاشت، فوراً قبول کردم و گفتم: چه چیزی بهتر از آموزش دادن قرآن.

آن زمان خانه ی ما گِلی با سقفی سفالی بود که گنجایش 80 دانش آموز را داشت، پسرها را یک طرف و دخترها را طرف دیگر اتاق می نشاندم، با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بودند حساس بودم و معتقد بودم که از همان کودکی باید روابط بینشان را مراقبت کنیم.

Molafatemeh1

دو نوبت صبح و عصر درس می دادم، اگر روزی حالم ناخوش بود یا مسئله ای برایم پیش می آمد، همسرم کار باغ و زمین زراعیش را تعطیل می کرد و به بچه ها درس می داد، چون او هم به مکتب خانه رفته بود و هم تا کلاس دوم درس خوانده بود و سواد داشت. 

این آموزگار پیشکسوت شهرستان علی آباد کتول معتقد است که یک معلم نمونه باید زندگی کردنش نمونه باشد.

 وی اذعان داشت: یک معلم خوب و نمونه باید در اجتماع و زندگی روزمره اش الگو و نمونه باشد و درست رفتار کند تا بتواند الگوی مناسبی برای شاگردانش باشد.

وی با بیان اینکه غیر از شهر علی آباد کتول از روستاهای اطراف مانند محمد آباد کتول، چینو و نامتلو هم شاگردانی داشتم، گفت: پدر و مادر های بچه ها کشاورز بودند، آن ها فرزندانشان را به من می سپردند تا وقتی آن ها مشغول کار هستند،  بچه ها قرآن بیاموزند و هم خیالشان از بابت آن ها آسوده باشد. 

شاگردی کردن در مکتب مادر

Molafatemeh1

سخن به شاگردان این معلم قدیمی رسید، که حاج محمد علی پسر ملا فاطمه بیگم از شاگردی در مکتب مادر گفت: گاهی شیطنت می کردم و برای اینکه از درس خواندن عقب نمانم، مادر من را به منزل خاله اش می فرستاد تا آنجا دوره مکتب بگذرانم.

وی با اشاره به سیاست مادر در اداره کودکان، می گوید: وقتی بچه ها سر و صدا راه می انداختند، به رویشان نمی خندید تا از او حساب ببرند، اگر کتکی می خوردند می دانستند که برای یادگیری و آینده آن هاست شاید به ظاهر ناراحت می شدند ولی ته دلشان مادر را دوست داشتند.

حاج محمد علی زنگانه ادامه می دهد: بسیاری از شاگردانش حتی آن ها که برای ادامه تحصیل به خارج از کشور رفته اند، هر وقت به علی آباد کتول می آیند سری به مادر یا به قول خودشان «حاج ملا» می زنند. 

زنگانه با ابراز خرسندی از داشتن چنین مادر فرهیخته ای، می گوید: برایم غرور آفرین است وقتی می بینم در محل کارم (هنرستان شهید چمران علی آباد کتول)، بعضی از فرزندان شاگردان مادرم  تحصیل می کنند که آن ها هم قرآن را خیلی خوب قرائت می کنند.

آموزگار با سابقه مکتب خانه محله جنگلده می گوید: در 30 سال تدریسم همیشه با دقت کار می کردم و امیدم به خدا بود، به نزدیکان وقتی می گویم از مرگ می ترسم در پاسخم می گویند در قیامت این مکتب خانه برایت گواهی می دهد.

Molafatemeh1

وی در ادامه از خوابی می گوید که شب گذشته دیده و حالا با دیدن ما تعبیر شده است: دیشب خواب دیدم هیئتی با مداحی شهید درویشعلی زنگانه به سمتم می آید، امروز که زنگ زدید و گفتید به منزلم می آیید، آن هیئت را به حضور شما در خانه ام تعبیر کردم.

این معلم پیشکسوت علی آباد کتول و مادر دلسوز از آرزوهایش می گوید؛ اینکه دربستر بیماری افتاده نشود، حضرت زهرا (س) و جدش پیامبر اکرم (ص) شفاعتش کنند، حضرت علی (ع) شب اول قبر بر بالینش حاضر شود و فرزندانش روز بد نبیند. بغض می کند و آهی از دل می کشد و به فکر فرو می رود.

از وی می خواهم دعایی کند، دست هایش را رو به آسمان می گیرد و می گوید: «خدایا؛ ظهور امام زمان (عج)، پیروزی اسلام و نابودی دشمنان را برسان و جوانان ما را در پناه خود حفظ و پشتیبان ولایت فقیه قرار بده»

 Molafatemeh1

گزارش: فاطمه گیلک

انتهای پیام/

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه