عاشقانه های بانوان اهل سنت گلستان در ولایت عشق

هر که به پابوس امام مهربانی ها رفته بی شک خاطره ای دارد، که گاهی برلوحی نگاشته گاهی و بر صفحه دل حک می کند. خاطره ای شیرین از لحظه های نابی که معشوق صدایش را شنیده و عاشقانه ها آغاز می شود، همانند عاشقانه های بانوان اهل سنت علی آباد کتول که در سفر به ولایت عشق متجلی شد.

به گزارش زرین نامه؛ خواهران اهل سنت علی آبادکتول در سفری که به زیارت امام رضا (ع) رفتند، خاطرات و  عاشقانه هایی داشتند که گوشه ای از این خاطرات را در گفت و گو با خبرنگار این پایگاه خبری تحلیلی مطرح کرده اند.

منیره نظرخانی با اشاره به اینکه اصل مسلمانی به وحدت آن است، گفت: همه می گفتند امام رضا(ع) امام شیعیان است، مگر شما شیعه هستید که به زیارت می روید، ولی این تفکر خیلی اشتباه است، چون اصل مسلمان بودن وحدت است و هیچ کسی نمی تواند این اتحاد را از ما بگیرد و این وحدت روز به روز مستحکم تر می شود. ما در در جوار امام رضا حاجاتمان را طلب می کنیم و بدون شک به خواسته هایمان می رسیم.

جمیله رودینی درباره ی اولین زیارت خود می گوید: اولین بارم بود که به پابوس امام رضا(ع) میرفتم شاد بودم چون تا به حال فقط تعریف از امام و حرمش شنیده بودم ولی حالا قرار بود که خودم بروم و همه چیز را با تک تک سلول های بدنم حس کنم.

وی ادامه می دهد: نمیدانستم قرار است چه ببینم و با چه چیزی رو به رو شوم یا چه حال و هوایی پیدا می کنم. وقتی دم دمای صبح به مشهد رسیدیم، به یک مسافرخانه رفتیم و چند ساعتی را آنجا ماندیم. اصلا خواب به چشمانم نمی آمدو انگار با چشمانم غریبه شده بود، ولی بالاخره گذشت. صبح عجله داشتم که زودتر به حرم بروم، در حین اینکه آماده می شدم، همه می آمدند و می گفتند اولین سفرت هست برایمان دعا کن.

رودینی درباره حال و هوایش در مسیر مسافرخانه تا حرم می گوید: راه افتادیم، کم کم به حرم نزدیک می شدیم. اشک هایم خود به خود از چشمانم همچون باران بر گونه هایم می چکید ولی دلیل آن را نمی دانستم.

خوشحالی از حضور این همه عاشق در حرم امام خوبی ها

وی با اشاره به اولین سلامی که به امام خوبی ها داد، می افزاید: به حرم نزدیک شدم سلام گرم و لطیفی به امام دادم. خیلی شلوغ بود همه او را دوست داشتند و من نیز از این بابت بسیار خوشحال بودم. خیلی جالب بود به یکباره انکار تمام جمعیت کنار رفت و به اندازه یک نفرجا باز شد و من همچنان که گریه می کردم حرکت کردم دستم را به ضریح رساندم و بوسیدم. حس خوبی بود، همان حسی که تا به حال هیچوقت تجربه نکرده بودم، برای همه و بعد برای خودم خیلی دعا کردم.

وی با اشاره به اینکه کمک به زائر امام رضا(ع) حسی خوبی در کنار زیارت داشت، گفت: بعداز زیارت قرآن دست گرفتم که ناگهان چشمم به پیر زن ناتوانی افتاد، دلم می خواست به کمکش بروم انگار یکی می گفت برو. با اشتیاق به سمت آن زن حرکت کردم دستش را گرفتم و به مقصدش راهنمایی کردم. خوش حال بودم چون توانستم در جوار امام رضا(ع) کار خیر انجام دهم.

وی درباره آرزویش از جنس حسادت، می گوید: ظهر شده بود و باید به مسافرخانه برمی گشتیم، اما دلم نمیخواست برگردم در همان لحظه به خادم های امام حسودیم شد، دلم می خواست من هم یکی از آن ها باشم.

حاجتی که پیش از زیارت روا شد

سلیمه نظرخانی از حاجتی که هنوز نرفته به پابوس امام رضا(ع) از ایشان گرفته است، می گوید: از تولد آخرین فرزندم 6 سال است که می گذرد و دلم می خواست باردار شوم و دوا و درمان هم زیاد کرده بودم. وقتی خبر سفر مشهد را شنیدم نیت کردم که بروم حاجتم را بگیرم. روز قبل سفر تست بارداری دادم و متوجه شدم حامله ام. خیلی خوشحال شدم. وقتی به پابوس امام رضا(ع) رسیدم گفتم اگر فرزندم پسر باشد نامش را علیرضا میگذارم.

جمیله ایمر از حس دورنی اش و حال و هوای شهر مقدس مشهد گفت: از لحظه ای که وارد شهر مشهد شدم تا به اکنون حال و هوای عجیبی دارم. از همان لحظه ورود اشک شوق دیدار امام رضا(ع)، بعد از گذشت چند سال چشم انتظاری از دیدگانم سرازیر شد. حتی وقتی در این شهر قدم میزنم گویی باران نرم فرشتگان بر سرم می بارد و به من نیرو و قوت می بخشد.

بسیجی رنگ و بوی امام خامنه ای دارد

حلیمه فرزانه با بیان اینکه امام خامنه ای بزرگ همه ما مسلمانان ایرانی هستند، افزود: با نیت شفای همه بیماران به این سفر آمده ام. خوشحالم که به عنوان یک بسیجی در اینجا حاضر شدم چرا که بسیجی رنگ و بوی امام خامنه ای را دارد و راه و روش ایشان را اطاعت می کند، ایشان بزرگ همه ما هستند.

صدایم را شنید

فرد گمنامی که نمی خواست نامی از او برده شود درباره ی دعوت امام رضا(ع)، گفت:  وقتی وارد شهر مشهد شدیم از دور گنبد طلای امام رضا (ع) سوسو می زد. همه وجودم بغض شد، بغضی را که در گلویم فرو می بردم. مسافرخانه که رسیدیم اصرار داشتم که همان لحظه به حرم بروم. با چندتا از همسفرانم راهی حرم شدم. صدای اذان از گلدسته ها شنیده می شد. آرام آرام قدم برداشتم تا اینکه خود را در کنار درب حرم دیدم، آن لحظه دیگر بغضم ترکید و اشک بر گونه هایم جاری شد، به امام مهربانی ها گفتم، بالاخره صدایم را شنیدی و مرا به بارگاهت دعوت کردی، این لحظه بهترین لحظه زندگی ام است.

انتهای پیام/

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه