هفته وحدت در کوچه شهید "عبدالحکیم اشترک"

هفته وحدت سال۱۳۹۴ بود. از کوچه های روستای کوچک استاجیق گذر کردیم تا به کوچه شهید "عبدالحکیم اشترک" رسیدیم...

به گزارش زرین نامه؛ زیارت خانواده شهید "اشترک" را خوب به یاد دارم چرا که پس از گذشت ۵ سال که خاطراتم را مرور می کردم هنوز عطر معنویتش در وجودم عطرافشانی می کند.

تراوش قلمم را خوشبو کرده است و کمک می کند تا خوب بنویسم.طنین صدای مادرمعزز شهید ، هنوز در گوشم می پیچد: 《پسرم با لب تشنه به شهادت رسید.》صوت حزین و غصه دار خواهرش همراه با افتخاری قابل توصیف ، هم غمگینم می کند و هم مسرور از این غیرت دیرآشنای جوانان سربلند میهنم:《آخرین بار که می رفت بوی شهادت می داد.

رفتنش از رفتارش مشخص بود‌برادرم همیشه می گفت: خیلی خجالت می کشم که روستایمان، هیچ شهیدی ندارد.آرزو دارم بروم شهید شوم تا روستایم شهیدی داشته باشد و کوچه مان به اسم من شود》 تصویر شهید را خوب یادم هست.

تمثالی از اقتدار،غیرت،شهامت و حماسه را می دیدم.جوانی خوش قامت و درشت جثه از تبار اهل سنت بلوچ، ملبّس به لباس سربازی در قابی بزرگ و تابلویی خوش نقش بر دیوار اتاق پذیرایی چه خوش نشسته بود وبا نگاه نافذش، زنده نگاهمان می کرد.

گویا به ما زمینیان می گفت:《در باغ شهادت باز باز است》آخر شهید ما در درگیری اشرار در دهه هشتاد به شهادت رسیده بود. احترام و ارادت خانواده اش به بسیج، به ما اقتدار بیشتری می بخشید و احساس دِین ما را به جامعه، شهدا و خانواده شهدا، چند برابر می کرد.

همه خانواده از مادر و خواهر و برادران شهید، تا مسیری از کوچه، بدرقه مان کردند. پدرش تازه به رحمت خدا رفته و به دیدار پسرش ملحق شده بود.آری،《عبدالحکیم》ها رفتند تا آدرس مسیرمان را به ما بیشتر نشان بدهند تا اشتباهی نرویم و کوچه ای دیگر را مزین به نام خودشان بنمایند.

نگارنده: معصومه آقایی

انتهای پیام/

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه