شاعران ایرانی در وصف غدیر چه سروده اند

دستانش دستان کسی را به اهتراز در می‌آورد که عشیره‌ای به حرمتش به سیادت می‌رساند، دستانش دستان علی را به اعلی می‌رساند، حال دستان علی هم نبض دستان اوست، دستان، والا پیامدار محمد(ص).

دکتر حداد عادل

حکمت حکايتي ز لب دلرباي توست

جان کلام در سخن جانفزاي توست

اشراق اگر به مدرسه نوري فکنده است

آن نور، سوز شعله چشم هاي توست

دست شفا نجات نبخشد به درد و رنج

داروي درد عشق به دارالشفاي توست

حاجت به فهم شرح اشارات شيخ نيست

تا چشم ما به چشم اشارت نماي توست

با عقل سرخ، هستي و مستي به هم نساخت

خون جاي باده قسمت جام بلاي توست

يک قصه بيش نيست، غم عشق و اين عجب

کز هر زبان که مي شنوم، ماجراي توست

«عادل» بگو چگونه دم از عشق مي زني

آنجا که آفتاب برآيد نه جاي توست


نام علي / حسين اسرافيلي

اي جلوه ات چو مهر ازل در جهان رها

تکبير آتشين تو در کهکشان رها

پيش بهار خلقت گل، صانع ازل

کرد آفتاب مهر تو را در جهان، رها

نام تو در غدير درخشيد و موج شد

شد در تمام پهنه، کران تا کران رها

رمزي است در تلاوت اسمت، که مي شود

نامت کنار نام خدا در اذان، رها

ذات خداي خواست نمايد بهشت را

عطر تو را نمود به کون و مکان رها

يارب! چه حکمتي است که هر لحظه مي شود

بي اختيار نام علي بر زبان، رها

دست بلند شير خدا / عباس براتي پور

تا شد به روي دست نبي مرتضي بلند

شد رايت جلال خدا بر ملا بلند

بشنيد چون که نغمه «يا ايها الرسول»

گرديد منبري همه از پشته ها بلند

ترات پاک لم يزلي، آيت جلي

شد بر سرير دست حبيب خدا، بلند

آيين پاک ختم رسل نا تمام بود

گر بر نمي شد آن مه برج ولا بلند

هنگامه شد به کوري چشمان دشمنان

شد بانگ مرحبا ز همه ماسوي بلند

خورشيد دين سپهر يقين، ختم مرسلين

شد زين سبب ميان همه انبيا بلند

تا شد به عرش دلت نبي ماه عارضش

شد اين ندا ز بارگه کبريا بلند

تکميل شد شريعت پاک محمدي

چونانکه گشت دين خدا را لوا بلند

اي مظهر صفات خداوند لايزال

وي از تو آسمان ولايت به پا بلند

هر جا که بود پيکر هر ناتوان به خاک

هر جا که بود ناله هر بي نوا بلند

هرجا که بود طفل يتيمي سرشک بار

هرجا که بود شعله شور و نوا بلند

از بهر دستگيري آنان سپندوار

يکباره مي شد آن يک مشکل گشا بلند

تا خانه زاد خود کندت کردکار پاک

بهرت نمود خانه خود را بنا بلند

آهنگ «تفلحوا» چو شنيدي ز کوي دوست

و آواز خوش چو شد زحريم حرا بلند

يکباره دست بيعت خود را ز روي شوق

کردي به سوي شمس رسل مصطفي بلند

مدحت گر تو ذات جلالت مأب حق

مدح تو کرده با سخن «هل اتي» بلند

پا برجريم خانه چو بگذاري از شرف

فرياد شوق مي شود از بوريا بلند

با ذوالفقار تو همه جا آشکار بود

دست بلند شير خدا «لافتي» بلند

خم غدير بود و به قدرت خدا نمود

جاه و جلال آن در يکدانه را بلند

باب المراد اهل جهاني و مي کنند

بر آستان قدس تو دست دعا بلند

تا مست جام توست «براتي» به روزگار

سر مي کند به عشق تو روز جزا بلند

خبر دهيد.../ مرتضي اميري اسفندقه

صداي کيست چنين دلپذير مي آيد؟

کدام چشمه به اين گرمسير مي آيد؟

صداي کيست که اين گونه روشن و گيراست؟

که بود و کيست که از اين مسير مي آيد؟

چه گفته است مگر جبرييل با احمد؟

صداي کاتب و کلک دبير مي آيد

خبر به روشني روز در فضا پيچيد

خبر دهيد: کسي دستگير مي آيد

کسي بزرگ تر از آسمان و هر چه در اوست

به دست گيري طفل صغير مي آيد

علي به جاي محمد به انتخاب خدا

خبر دهيد: بشيري به نذير مي آيد

کسي که به سختي سوهان، به سختي صخره

کسي که به نرمي موج حرير مي آيد

کسي که مثل کسي نيست، مثل او تنهاست

کسي شبيه خودش، بي نظير مي آيد

خبر دهيد که: دريا به چشمه خواهد ريخت

خبر دهيد به ياران: غدير مي آيد

به سالکان طريق شرافت و شمشير

خبر دهيد که از راه، پير مي آيد

خبر دهيد به ياران: دوباره از بيشه

صداي زنده يک شرزه شير مي آيد

خم غدير به دوش از کرانه ها، مردي

به آبياري خاک کوير مي آيد

کسي دوباره به پاي يتيم مي سوزد

کسي دوباره سراغ فقير مي آيد

کسي حماسه تر از اين حماسه هاي سبک

کسي که مرگ به چشمش حقير مي آيد

غدير آمد و من خواب ديده ام ديشب

کسي سراغ من گوشه گير مي آيد

کسي به کلبه شاعر، به کلبه درويش

به ديده بوسي عيد غدير مي آيد

شبيه چشمه کسي جاري و تپنده، کسي

شبيه آينه روشن ضمير مي آيد

علي (ع) هميشه بزرگ است در تمام فصول

امير عشق هميشه امير مي آيد

به سربلندي او هر که معترف نشود

به هر کجا که رود سر به زير مي آيد

شبيه آيه قرآن نمي توان آورد

کجا شبيه به اين مرد، گير مي آيد؟

مگر نديده اي آن اتفاق روشن را؟

به اين محله خبرها چه دير مي آيد!

بيا که منکر مولا اگر چه آزاد است

به عرصه گاه قيامت اسير مي آيد

بيا که منکر مولا اگر چه پخته، ولي

هنوز از دهنش بوي شير مي آيد

علي هميشه بزرگ است در تمام فصول

امير عشق هميشه امير مي آيد

غدير خم/ علي ترابي

مرد حق در حق هويدا مي شود

چون قمر بر ملک معنا مي شود

مرد حق دارد نداي حق به لب

او همي خواند خدا را روز و شب

او همي دارد صلاي حق به گوش

از ثري تا بر ثريا در خروش

او علي باشد که کنه عالم است

او رسول و پيک هر دو عالم است

او علي باشد که چشم روزگار

مي ندارد همچو او را در شمار

او علي باشد ز اولاد خلف

گوهري بنهفته در صدها صدف

او ز مرواريد عالم برتر است

مصطفا را، مرتضا و حيدر است

هم صفي و صفدر و مولا علي است

او که در ملک جهان نور جلي است

او که گيرد توشه و انبان به دوش

بهر مسکينان زار خرقه پوش

در غدير آمد علي را نور حق

هر دو عالم را ولي شد چون فلق

شوق ديدار علي، پندار ما/ ذکر نامش تا ابد شد کار ما