دلمان برایت تنگ می‌شود مرد غیرمعمولی سردار دلها دلتنگت می شویم

انسان ها در زندگی بنده ی انتخاب‌هایشان هستند. انتخاب‌هایی که تا آخر عمر رهایشان نمی‌کنند .

مثلاً تو سردار دلها ، همین تویی که در بغداد از دست ما رفتی . همین تو که آن « شقی ترین انسان روی زمین » به خاک وخونت کشید.

 تو می‌توانستی در ۲۳ سالگی، همان وقت که برای اداره آب و فاضلاب کرمان کار می‌کردی، بگویی جنگ به من هیچ ربطی ندارد. بگویی من کلّی آرزو دارم برای زندگی‌ام. بگویی تازه اول جوانی‌ام است. ولی خوب این‌ها را نگفتی ، نگفتی و بلند شدی و رفتی به عَزم شرکت در جهاد مقدّس .

جنگ که در کردستان تمام شد ، می‌توانستی بگویی حالا دیگر خَسته‌ام یا دَینم را به این مملکت اَدا کردم و یا از همین حرف هایی که بعضی ها زدند و به کُنج عافیت خَزیدند ، رفتند و از همان جا صَف خودشان را از نظام و مردم سوا کردند ، ولی خوب نگفتی و رفتی به سَمت جنوب ، آنجا که متجاوزان صدّامی برای غارت و تجاوز آمده بودند ، آمده بودند که سه روزه به تهران برسند و نظام را ساقط کنند ، آنها حتّی برای شهرهای ما نیز اسم بیگانه انتخاب کرده بودند ، تو رفتی ، با بچّه‌های کرمان و لشکر ۴۱ ثارالله رو تشکیل دادی و هشت سالی هم آنجا جنگیدی و خیلی ها هنوز هَم نفهمیدند هشت سال جنگ یعنی چی

جنگ تحمیلی که تمام شد بعضی از همرزمانت برگشتند و رفتند درس خواندند ، برخی سیاستمدار شدند ، برخی کار اقتصادی شروع کردند ، ولی تو باز برگشتی کرمان و این بار انتخاب کردی که فرمانده لشگری باشی که قرار است در جنوب شرق ایران با قاچاقچیان مواد مخدر و اَشرار وابسته به دُشمن بجنگد.

قرارگاهی را تشکیل دادی و مثل شمع همه پروانه های عاشق را گرد خودت جمع کردی ، در اینجا هم میراث تو امنیّت بود و آبادانی برای جنوب شرق نشین ها ...

حالا سال ۱۳۷۶ فرارسیده ، همه درگیر امور توسعه و بهبود اوضاع کشور و خودشان !! شده بودند . هر طرف را نگاه می کردی ، افرادی دیده می شد که آمده بودند تاوان چند قدم راه رفتنشان در منطقه را از نظام و مردم بگیرند .

تو ۱۸ سال برای این مملکت جنگیده بودی . سَهم تو از بقیّه بیشتر بود ، حالا دیگر می‌توانستی بِروی دنبال کار خودت . بِروی یک گوشه و از جنگ خاطره بگویی از دوران طلائی دفاع مقدّس و انصافاً هَمین کار را هَم از دیگران و حتّی مدّعیان جهاد بهتر بلد بودی .

بروی استاد دانشگاه شوی. تو ثابت کردی استعداد هَرکاری که وارد می شَوی داری این کار هَم برایت چندان سخت نبود . نان خورش و کلاس و آبرویَش هم بَد نبود !

 می توانستی نماینده مردم شریف کرمان در مجلس شورای اسلامی شَوی و از مواهب این کارهای بزرگ !!! بهره ببری تو که اینقدر در قَلب مردم بودی و با دل و جان دوستت داشتند خیلی خیلی بهتر نمایندگی می کردی تو که دفاع از مردم را 18 سال تمرین کرده بودی بهتر می توانستی نمایندگی کُنی مردم محروم ومستضعف شرق و جنوبشرق را ، بهتر از مدّعیانی که وقتی نماینده و وزیر و وکیل شدند یک اتّفاق خوب در زندگی شان رقم خورد و صدها پلّه بالاتر رفتند در این روزهایی که همه به فکر تکاثر بودند ،برای خودت سنگ روی سنگ بگذاری و حتّی بچّه هایت را به این طرف و آن طرف بفرستی .

ولی باز هم انتخابت ، چیز دیگری بود. فرمانده سپاه قدس شدی . سال ۱۳۸۹ تو هم مثل خیلی های دیگر سی سال خدمتت را پر کرده بودی و می توانستی بروی پَی کارت. بِروی یک باغچه بگیری نزدیک تهران ، شرکتی بزنی کارخانه ای تأسیس کنی و یا اصلاً برگردی به همان کرمان. بِروی بزرگ شدن بچّه‌هایت را تماشا کنی و در عروسی‌هایشان شرکت کنی وبا نوه‌هایت بازی کنی ، ولی این بار هَم تو انتخاب کردی به کُمک جبهه مقاومت بِشتابی ، انتخابَت این بود که در عراق و سوریه با متجاوزان بجنگی امریکایی ، اسرائیلی و خطری بزرگ که تا مرزهای ما آمده بود را دَفع کُنی ، داعش را آمریکایی ها برای مقابله با نفوذ ایران ساخته بودند و از آموزش و تجهیز و پشتیبانی اَش دریغ نکردند و تو « سردار دِلها » رفتی که با این « شجره خبیثه » بجنگی.

تَنها تو بودی که می توانستی از پَس این مأموریت های سخت بَر بیایی ، تو بودی که با این انتخاب های سَخت کارهای سَخت را آسان انجام دَهی ...

آدم‌ها در زندگی بنده انتخاب‌هایشان هستند . تو انتخاب کردی که معمولی نباشی ، این ویژگی تو بود که همیشه ویژه بوده و کارهای سخت را انجام می دادی بدون هیچ توقّع و انتظاری ....

انتخاب کردی که یکی نباشی مثل همه. انتخاب کردی که قهرمان باشی و خوب ، قهرمان‌ها مرگشان هم معمولی نیست . برای قهرمان‌ها بَد است اگر در میدان نبرد جان ندهند

و برای همین انتخاب ها بود که فرمانده اَت برایَت نوشت :

« سال ها مجاهدت مخلصانه و شجاعانه در میدان های مبارزه با شیاطین و اشرار عالم ، و سال ها آرزوی شهادت در راه خدا ، سرانجام سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید. »

خدا با دوستان شَهیدت محشورت کُند که معمولی زندگی نکردی و معمولی جان ندادی و برای همین بود که آقا مولای ما و شُما برایَت نوشت : « ارواح طیبه شهیدان ، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند.»

شهادتت مبارک حاج قاسم دوست داشتتی . شهادت اَجر و پاداش یک عُمر انتخاب های غیر معمولی توست دِلداده ی شهیدان ، جانباز بزرگ انقلاب اسلامی و آقای ما برای شهادتت نوشت : « این شهادت بزرگ را به پیشگاه حضرت بقیةالله ارواحنا فداه و به روح مطهر خود او تبریک و به ملت ایران تسلیت عرض میکنم. او نمونه‌ی برجسته‌ای از تربیت‌شدگان اسلام و مکتب امام خمینی بود، او همه‌ی عمر خود را به جهاد در راه خدا گذرانید. شهادت پاداش تلاش بی‌وقفه‌ی او در همه‌ی این سالیان بود »

شهادتت مبارک مرد غیر معمولی .

دلمان برایت تنگ خواهد شد « مرد غیر مَمعمولی ....

 

نظرات
هنوز هیچ دیدگاهی ثبت نشده است اولین نظر را شما ثبت کنید
ثبت دیدگاه

ارسال دیدگاه